زندگینامه و داستانی کوتاه از فردی که موجب تغییر جامعه شد
زندگینامه و داستانی کوتاه از فردی که موجب تغییر جامعه شد
سایت گام با گام برای موفقیت شما در کنارتان است
ما برای موضوع زندگینامه و داستانی کوتاه از فردی که موجب تغییر جامعه شد چند مطلب براتون آماده کرده ایم که میتوانید یکی از آنها را انتخاب کنید
*************
مطلب اول زندگینامه و داستانی کوتاه از فردی که موجب تغییر جامعه شد :
چگونه آیت الله خمینی جهان را تغییر داد
اول فوریه ۱۹۷۹ (۱۲بهمن ۱۳۵۷) چهارمیلیون نفر از مردم تهران به خیابان ها ریختند تا یک بازگشت به خانه مهم را جشن بگیرند. در این روز آیت الله «روح الله خمینی» پس از ۱۵سال تبعید به ایران بازگشت تا انقلابی را رهبری کند که امواجش را به سراسر دنیا فرستاد.
هرچند که جهانیان پس از گذشت چند دهه به اهمیت بازگشت این قهرمان(امام خمینی) پی برده اند اما ایرانیان در همان زمان هم بر این اهمیت واقف بودند و دلایل خوبی برای جشن گرفتن داشتند.
پرواز خمینی از پاریس هنگامی در تهران به زمین نشست که چند روز از فرار شاه می گذشت؛ محمدرضا شاه پهلوی پس از حکومت طولانی بر ایران، پادشاهی وحشی خود را رها کرده بود.
زندگی تحت حکومت شاه -رژیمی پلیسی با روکش غربی- امید اندکی برای ایرانیان باقی گذاشته بود و آیت الله خمینی در تبعید، کانون مسیحایی امید آنان بود. شاعران در شعرهای خود پیش بینی می کردند؛ «وقتی امام باز گردد، ایران -این مادر زخمی و شکسته- برای همیشه آزاد می شود.»
«آیت الله خمینی» با تحمل سختی ها به مردم آزادی بخشید، چیزی که به شدت به آن احتیاج داشتند.
«روح الله خمینی» در سال ۱۹۰۰ به دنیا آمد و نیمه اول عمر خود را صرف تحصیل کرد. وی محققی جدی در روحانیت شیعه بود. در جوانی به مقام آیت اللهی -یکی از بزرگ ترین مقام های روحانی در شیعه- دست یافت مدت زیادی از جنگ جهانی دوم نگذشته بود که وی به عنوان اسلام گرای سرسخت ظاهر شد.
برخی تغییرات ناگهانی سیاسی و اجتماعی، باعث خروش سیاسی آیت الله خمینی شد. طی دهه ۱۹۵۰ شاه که خود را آتاتورک ایران تصور می کرد، اصلاح رژیم فرتوت خود را براساس سکولاریسم و در راستای غرب آغاز کرد، اما او از حمایت مردمی برخوردار نبود. او برای تحمیل اصلاحات خود، به شکل فزاینده ای به «ساواک» – پلیس مخفی بی رحم ایران- وابسته بود. پیش از آن که شاه حکومت مستبد خود را با لیبرالیسم غربی درآمیزد، شروع به برانگیختن خشم رهبران مذهبی به عنوان مخالفان چنین تغییراتی در جامعه اسلامی و سنتی ایران، کرد. در سال ۱۹۶۳ شاه تصمیم گرفت به زنان و اقلیت های مذهبی حق شرکت در انتخابات محلی را بدهد. آیت الله خمینی که از حمایت روحانیت و بازار برخوردار بود، سخنرانی خشم آلودی علیه این موضوع کرد. هنگامی که ساواک با حربه تهدید و میانه روها با تطمیع از وی خواستند، موضع ملایم تری اتخاذ کند، وی فریاد زد: «ریختن آب پاک در چاه فاضلاب، تنها اتلاف وقت است.»
زیرکی آیت الله خمینی او را تبدیل به بزرگ ترین مشکل شاه کرد. آیت الله ضداسلامی بودن رژیم را آشکار کرد و با طراحی راهپیمایی های گسترده در روزهای مقدس، اهمیت شهادت در تشیع را نشان داد.
ساواک صدها تن را کشت و هزاران نفر شکنجه شدند و آیت الله اطمینان داد قربانیان مانند شهدای صدراسلام هستند.
شاه که از فعالیت های وی به ستوه آمده بود، در سال ۱۹۶۴ وی را به خارج از کشور تبعید کرد. این می توانست پایان داستان آیت الله خمینی باشد. او دهه بعدی را در ترکیه، عراق و فرانسه گذراند.
اما ناگهان کنترل شاه بر جامعه ایران متزلزل شد. افزایش بی سابقه قیمت نفت که از سال ۱۹۷۳ شروع شد، برای طبقه متوسط ایران سودی نداشت. بسیاری از محصلان، شهرنشینان به خصوص دانشگاهیان، خواستار تغییر اوضاع بودند. سیاست هوشمندانه
آیت الله خمینی از سرکوب شدید اعتراضات توسط شاه باعث شد همه گروه های معترض در دهه ۱۹۷۰ متحد شوند. تبعید، به شدت جایگاه آیت الله را تقویت کرد. او با استفاده از رسانه ها تصویر خود را به عنوان رهبر انقلاب منتشر کرد. محاسن، عمامه مشکی و نگاه نافذ و سازش ناپذیر، ابهت او را کامل می کرد. زهد شدید و ماورایی، او را در برابر رژیم فوق العاده مادی شاه در جایگاه بالایی قرار داده بود و طرفدارانش بیشتر شدند.
مهم تر این که وی علی رغم عملش با زبانی ساده عقایدش را عرضه و مخاطبان بیشتری جذب کرد. اتحاد مردم، رژیم شاه را متزلزل کرد. شکنجه گاه های ساواک در اتحاد مبارزان سهم عمده ای داشت. قیام عمومی در سال ۱۹۷۸ آغاز شد شاه به شکل احمقانه ای هم سعی داشت جنبش را سرکوب کند و هم با پذیرش فساد و بی رحمی حکومتش، شورش ها را آرام کند. این اشتباهی بزرگ بود. محمدرضا شاه پهلوی در ژانویه سال ۱۹۷۹ فرار کرد.
و درحالی که منفور، منزوی و ناامید بود، مرد.
سال ها پیش در چنین روزی (اول فوریه ۱۹۷۹) امام بازگشت و مورد استقبال تمام گروه های ایرانی قرار گرفت. ارتش به سرعت اعلام بی طرفی کرد. آنچه از حکومت شاه باقی مانده بود از هم پاشید و انقلاب به پیروزی رسید.
حضور گسترده هواداران آیت الله خمینی در خیابان ها، چهره جدیدی از ایران به نمایش گذاشت. سال بعد، ایران یک «جمهوری اسلامی» بود.
بسیاری «جیمی کارتر» رئیس جمهور وقت آمریکا را به دلیل پیروزی این انقلاب سرزنش کردند. آنان سیاست های او را در حمایت از شاه و تربیت عوامل ساواک نکوهش می کردند.
کارتر سیاست گیج کننده ای اتخاذ کرده بود و با کمک «سایروس ونس» و «زبیگنیو برژینسکی» (مشاور امنیت ملی رئیس جمهور) اهداف متناقضی را در ایران دنبال می کرد.
سیاست های آمریکا در ایران بین سال های ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۹ ]فاصله زمانی میان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا پیروزی انقلاب[ دلیل خوبی برای قیام ایرانیان بود. آیت الله خمینی این قیام را با هوش خود رهبری و آن را تبدیل به حرکتی ضدآمریکایی کرد و در پایان سال ۱۹۷۹با اشغال سفارت آمریکا در تهران، افکار وی در میان مردم جهان نفوذ کرد.
تداوم بحران گروگان ها تا سال ۱۹۸۰، رهبر ایران را به مهم ترین دشمن آمریکا در خاورمیانه و قدرتمندترین چهره منطقه تبدیل کرد هنوز هم پس از گذشت سه دهه از انقلاب می توان رد پای افکار وی را در منطقه دید. افکار او را به روشنی می توان در گروه های شیعی عراق و حزب الله لبنان مشاهده کرد. او به گروه های طرفدار خود آموخت چگونه پشتیبانی مردمی را به دست آورند. به عنوان مثال می توان به حزب الله اشاره کرد که جریانی فرهنگی – سیاسی است اما در برابر آن «القاعده» تنها یک باند کوچک قبیله ای و خویشاوندی است هنگامی که هواپیمای آیت الله روح الله خمینی در سال ۱۹۷۹ در تهران به زمین نشست، زلزله ای به وقوع پیوست که در تاریخ دگرگونی های کره زمین کم سابقه است.
**********
مطلب دوم زندگینامه و داستانی کوتاه از فردی که موجب تغییر جامعه شد :
امام حسین چگونه باعث تغییر جامعه فاسد شد
به مناسبت ایام عاشورا، درسهایی از قرآن را با مباحثی از عاشورا تلفیق مینمائیم. کار امام حسین(علیه السلام) تغییر امت بود. امت فاسد زمان خود را با انقلاب و خون خود عوض کردند. یزید وقتی حکومت را در دست گرفت، جامعه چگونه بود؟ پیرمردانی که پیامبر و اسلام واقعی را دیده بودند از دنیا رفته بودند، چرا که از فوت پیامبر تا آمدن یزید پنجاه سال طول کشید و جوانانی که تازه چشم باز کرده بودند و پیامبر را که مجسمه اسلام واقعی بود، ندیده بودند، حکومت اسلامی را در کارنامه و قیافه یزید میدیدند. اگر امام حسین این جامعه را واژگون نمیکرد، جوانان گمان میکردند که اسلام واقعی همان جامعه یزیدی است. خداوند نشانههای جامعه غیراسلامی را در قرآن بیان فرموده است: فساد، خفقان، تقلید نابجا، محیط زدگی، تبعید مردان خدا، ارتجاع، مصرف نابجا، مواد آموزشی، تفرقه، تعصب، مردم را در جهل نگاه داشتن، نیش و تحقیر و. . .
جامعه غیر اسلامی را چه کسی جز امام میتواند عوض کند؟ جامعه فاسد را چه کسی جز عالم باید عوض کند؟ امام زین العابدین(علیه السلام) به یکی از علما(آخوندها) نامهای مینویسند و میفرمایند: تو که در جامعه به مانند سلاطین رفت و آمد میکنی چرا در برابر برخود با فساد ساکت هستی؟ مگر نان و مزد سکوتت را میخوری؟ نامه امام نامهای تند و داغ بود مبنی بر اینکه جامعه فاسد را باید عالم حق عوض کند. درست است که مردم باید جامعه را عوض نمایند، ولی مردم رهبر میخواهند. بعضی از جوانانی که امروز در جبهه هستند ممکن است دیروز در صف سینما و مکانهای دیگری بودند، اما رهبر انقلاب بود که آمد و آنها را عوض نمود.
در یکی از جنگها نادر شاه پیرمردی را دید که خیلی خوب میجنگد. از او پرسید تو که در پیری بدین خوبی جنگ میکنی، پس چرا در جوانی اجازه دادی که ایران از دست برود؟ پیرمرد جواب داد که من بودم ولی تو نبودی. یعنی استعداد بود و رهبر نبود که نیروها را بسیج کند.
1- خفقان: مردی از علاقه مندان به اسلام وارد شام شد در حالی که سوار بر شتر بود ناگهان مردی از اهالی شام گفت: که این «ابل» یعنی شتر ماده برای من است و هر چه مرد غریبه انکار کرد، مرد شامی زیر بار نرفت تا جایی که کار به محکمه کشید. مرد شامی از غریبی صاحب شتر سوء استفاده کرد و با آوردن چند شاهد ساختگی شتر را از چنگ صاحبش درآورد. مرد نیز برای احقاق حقش شکایت را به کاخ حاکم شهر برد ولی رئیس کاخ نیز گفت که این ابل برای مرد شامی است. مرد شامی که تعجب کرده بود گفت: شما که از شاهد تا قاضی و حاکم میگویید كه این ابل برای مرد شامی است، دست کم نگاه میکردید تا ببینید که این شتر ابل(یعنی شتر ماده) نیست، بلکه جمل(یعنی شتر نر) است. در شام خفقان به قدری بود که گفتند هر گاه ما به شتر نر، ماده گفتیم شما هم باید آن را تصدیق کنید و حق مخالفت ندارید. حال با این شرایط جز امام حسین(علیه السلام) چه کسی باید این جامعه را عوض نماید؟
2- فساد: در دعای کمیل میخوانیم: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِكُ الْعِصَمَ»(مصباحالمتهجد، ص844) یعنی خدایا گناهانی را که باعث پرده دری میشود را بیامرز.
انسان پاک و مؤمن وقتی مرتکب گناه میشود، ناراحت است و مانند برق گرفته میلرزد و این نشانه ایمان است. میگویند اگر میخواهی بدانی که مؤمن هستی یا منافق ببینید که وقتی به یاد گناهانتان میافتید، چه حالتی دارید؟ اگر ناراحت میشوید، مؤمن هستید ولی اگر بیخیال و بیتفاوت بودید، معلوم میشود که منافق هستید. در زمان یزید فساد به حدی بود که «تَهْتِكُ الْعِصَمَ» شده بود، یعنی پردهها دریده شده بود. «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ»(توبه/67) به وجود آمده بود. خداوند در قرآن میفرماید که در بعضی از جوامع فاسد بجای «یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ»(آل عمران/104) و امر کردن به خوبیها، «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ» امر به منکر میکردند.
3- تقلید: بسیاری از سنتهای پیامبر عوض شده بود و بسیاری از بدعتها وارد جامعه شده بود. در حدیث آمده که اگر در جامعه اسلامی بدعتی پیدا شد و علماء در برابر این بدعت نایستند، لعنت خداوند بر آنها فرستاده میشود. بدعت یعنی چیزی که در دین نمیباشد را در دین وارد نمایند. مثلاً اقتصادی را که اسلامی نیست یا اخلاقی را که اسلامی نیست، اسلامی به شمار آورند. اینکار بدعت است. پس اگر چیزی را که جزء دین نیست، در طرز تفکر و معارف اسلامی آورند و بخواهند باصطلاح امروز، التقاطی شوند، نباید علماء ساکت بنشینند و اگر فریاد اعتراض نکشند، مورد لعنت الهی قرار میگیرند. تقلید نابجا هم یعنی تبعیت از کسی که خود او نیز نمیفهمد و در قرآن آیات زیادی وجود دارد که اینکار را بسیار نهی میكند. در این بین نكتهای را بگویم كه حائز اهمیت است: آن تقلیدی که میگویند در فقه واجب است، این است که باید انسانی که مهارت ندارد به اشخاصی که مهارت و علم دارند، رجوع کرده و از آنها سؤال کند. درست مثل اینکه ما وقتی مریض میشویم و نمیدانیم چه مریضی داریم، به پزشک مراجعه میکنیم یا اینکه برای اصلاح سر به آرایشگاه میرویم و یا اینکه پیراهن را به خیاط و ساختمان را به معمار میسپاریم. پس همینطور سؤال دینی را از دین شناس میپرسیم. پس تقلید واجب رجوع به کارشناس است و تقلید حرام، تقلیدی است که کورکورانه باشد. اسم دیگر تقلید کورکورانه، مد میباشد، یعنی کاری به دلیلش علم نداریم و اکتفا به مد بودن آن میكنیم.
4- محیط زدگی: در شام بخاطر اینکه سیستم و فرهنگ زندگی، فرهنگ مسیحیت بود و بعد از اسلام این دو فرهنگ با هم تعارض داشتند، به دلیل شرایط خاص این شهر فرهنگ مسیحی در حال غلبه بود و کم کم وارد زندگی مسلمانان شده بود و اخلاق آنها را تحت تأثیر قرار داده بود.
یك ماجرایی را از قرآن در مورد محیط زدگی نقل كنم. حضرت موسی(علیه السلام) و افرادی که به دین ایشان ایمان آورده بودند از دست فرعون و سپاهیانش فرار میکردند تا اینکه به دریا رسیدند و دریا به اذن الهی و با عصای حضرت موسی شکافته شد و یاران حضرت موسی نجات پیدا کردند و فرعون و سپاهیانش غرق شدند. همین که یاران حضرت موسی نجات پیدا کردند به گروهی بتپرست در آن طرف رود یا دریا رسیدند، به حضرت موسی(علیه السلام) گفتند: برای ما مثل این بت پرستان، الهی بیاور. افرادی خداپرست بودند گفتند: «یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»(اعراف/138)ای موسی! همینطور که اینها خداهای بتی دارند، ما هم مثل اینها را میخواهیم. یعنی این سوی رودخانه خداپرست بودند، ولی آن سوی رودخانه بتپرستی را دیدند و از پیامبرشان خواستند که برایشان بتی بیاورد. این بهترین آیه قرآن درباره محیط زدگی است.
5- تبعید مردان خدا: ابوذر را تبعید کردند و حتی اجازه بدرقه کردن ایشان را نیز ندادند و هنگامی که حضرت علی و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به بدرقه او رفتند، حکومت وقت از آنها انتقاد کرد که با پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین(علیه السلام) مواجه شدند و در هنگام تبعید ابوذر حضرت علی به او فرمود: ای ابی ذر! تو بخاطر دینت تبعید میشوی و اینها نتوانستند ترا تحمل کنند که در جامعه باشی.
خداوند درباره تبعید در جامعه فاسد میفرماید: «أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ»(اعراف/82) این مردان خدا مزاحمند، پس از شهرهایتان آنها را بیرون کنید. در زمان شاه بعضی افراد روحانیها را سوار ماشینشان نمیکردند، برای اینکه مزاحم موسیقی گوش دادنشان نشوند و حتی برخی حاضر بودند که برای گوش دادن موسیقی روحانیها را در بیابان رها کنند. «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوت»(بقره/257) یعنی افرادی که کافرند، ولی و سرپرستشان طاغوت است. اما جامعه مؤمن طاغوت را نمیپذیرد.
6- ارتجاع: خداوند در قرآن در این باره میفرماید: «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ»(بقره/51)ای طرفداران خداپرست موسی! چرا به عقب برگشتید و مرتجع شدید و سراغ گوساله پرستی رفتید؟ «آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا»(نساء/137) ایمان داشتید ولی بعد از آن کافر شدید. «ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ»(بقره/64) چرا عقب گرد کردید؟
7- مصرف نابجا: در این باره نیز میفرماید: «أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشؤُا»(هود/87) نشانه جامعه فاسد این است که مردم آن اموال خودشان را به دلخواه خود مصرف میکنند. در اسلام مالکیت داریم، ولی نوع مصرف مشخص شده است و در این موارد آزادی مطلق وجود ندارد. به پیامبر خدا میگفتند: «أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشؤُا»(هود/87) آیا بخاطر نماز تو، ما معبودان پدرانمان را ترک کنیم یا اینکه اموالمان را به دلخواه تصرف نکنیم؟ و حاضر نشدند مصرف دل بخواهی اموالشان را رها کنند.
8- مواد آموزشی: «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ»(بقره/102) چیزهایی که برایشان مضر است و سودی برایشان ندارد را میآموزند و. . . الان آمریکا فاسد است، شوروی فاسد است، دنیا فاسد است و به تعبیر امام خمینی(ره) علیل و مریض است، چرا؟ چون اینهمه فکر و آموزش خرج تسلیحات جنگی میشود که همگی برای انسان مضر است. بسیاری از چیزهایی هم که الان در مدرسهها آموزش میدهند، متعلق به جامعه فاسد است و مضر میباشد.
9- تفرقه: خداوند میفرماید: «لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ»(مومنون/91) یعنی در مسئله اثبات توحید، اگر غیر از خداوند چند خدا بود و در آفرینش همه شریک بودند، هر خدایی سراغ مخلوقات خودش میرفت، مثل اینکه هر مادری سراغ بچه خودش میرود. اگر در جامعهای گروههایی تشکیل شوند که هر کدام مؤسس دردسری شوند و باعث تفرقه شوند، این کار باعث فساد جامعه میشود.
10- مردم را در جهل نگهداشتن: «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ» برای اینکه مردم را در جهل نگهدارند، میگویند: «به قرآن گوش نکنید. » مثلاً برای نگهداشتن مردم در جهل میگویند: کتابهای مطهری را نخوانید، یا گوش به بحث فلان فرد نکنید، یا میگویند: تحلیلهای آقای رفسنجانی را گوش نکنید. «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ»(فصلت/26)
ایام عاشورا است، جامعه فاسد جامعهای است که رئیس آن به شتر ماده شتر نر بگوید و مردم حق حرف زدن در آن جامعه را نداشته باشند. جامعهای که مردم را به منکرات دعوت میکند، جامعهای که از خرافات تقلید میکند و اسم آن را مد میگذارد، جامعهای که محیط زده است و رنگ شرق و غرب را بخود میگیرد، جامعهای که برای باز شدن میدان برای فسادشان، مردان خدا را بیرون میکنند، جامعهای که طاغوت را میپذیرند، جامعهای که بسوی ارتجاع بر میگردند، جامعهای که مصرف نابجا دارند، این موارد نشان دهنده فساد جامعه است و در زمان یزید جامعه به اوج فساد رسیده بود و حکومت بکلی از مدار اسلامیت خارج شده بود. در این هنگام حرکتی لازم بود تا به مقابله با این فساد بر خیزد.
گاهی مواردی فساد با یک اشاره، تلفن یا تلگراف، نامه، نصیحت، سخنرانی و یا راهپیمایی عوض و اصلاح میشود، گاهی هم تا انفجاری صورت نگیرد فساد درست نمیشود. در زمان حکومت یزید جامعهای وجود داشت که حکومت رسول الله(صلی الله علیه و آله) تبدیل به حکومت فاسد یزیدی شده بود. در فاصله پنجاه سال، از حکومت اسلامی قدم به قدم رنگ اسلام کم شد و این کمرنگی بجایی رسید که «لَا یَبْقَى وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ»(كافى، ج8، ص307) چیزی از اسلام به جز اسمش باقی نمانده بود. مثل ماشینی که از هر طرف با چیزی تصادف کند به طوری که «لا یبقی من الماشین لا قیافه» یعنی وقتی در کنار جاده به آن نگاه کنیم میگوئیم که این یک زمانی ماشین بوده است. در چنین جامعه فاسدی تنها حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که میتوانست عقلهای خفته و چشمهای خواب و دلهای سنگ و چشمههای خشک و فکرهای راکد و ارادههای ضعیف و بدنهای ترسو و تفرقهها را به حرکت و توجه وادار کند و این است فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) بود.
«السَلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِالله وَ عَلَی الاَرواحِ الَّتی حَلَّت بِفَنائِک عَلَیکَ مِنِّی سَلامُ الله اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقی اللَّیلِ وَ النَّهار وَ لا جَعَلَهُ الله آخِرَ العَهدِ مِنِّی لِزیارَتِکُم اَلسَلامُ عَلَی الحُسَین وَ عَلی عَلی بنَ الحُسَین وَ عَلی اَولادَ الحُسَین وَ عَلی اَصحابَ الحُسَین وَ رَحمَهُ الله وَ بَرَکاتُه»
**********
مطلب سوم زندگینامه و داستانی کوتاه از فردی که موجب تغییر جامعه شد :
تأثير جامعه در فرد
1. عوامل مؤثر در شكلگيري و تحول شخصيت
2. حدود تأثير عوامل شخصيتساز
3. انواع تأثير جامعه در فرد
4. اهميت و ضرورت تقليد
5. آفات تقليد و راههاي مبارزه با آنها
1. عوامل مؤثر در شكلگيري و تحول شخصيت
امروزه روانشناسان، عليرغم اختلافات عميق و فراواني كه با يكديگر دارند، همگي ميپذيرند كه در شكلگيري عليالخصوص تحول شخصيت انسان، دو عامل «وراثت» و «محيط»، بهعنوان عواملي اصلي، دخالت دارند؛ و غالباً دو عامل «گذشت زمان» (سن) و «وجدان اخلاقي» را نيز ميافزايند.(1)
در اينجا، نخست شرح مختصري درباره هريك از اين عوامل ميآوريم و سپس به ذكر پارهاي از آراي انتقادي و تكميلي خود دراينباب ميپردازيم.
1. وراثت: تأثير و اهميت وراثت، يعني آنچه آدمي از پدر و مادر و اجداد خود گرفته، و بههنگام زادن، با خود به دنيا ميآورد، در پايهگذاري و تشكيل شخصيت او نميتواند مورد شك واقع شود.
وراثت سبب ميشود كه افراد آدميان، هم ازحيث چگونگي شكل ظاهر بدن، مانند رنگ مو، بلندي و كوتاهي قامت، فربهي و لاغري، و هم ازحيث چگونگي ساختمان و كاركرد اعضاي دروني بدن، ازقبيل ششها، معده، قلب، مغز، سلسله اعصاب و غدهها، باهم فرق پيدا كنند. بهعنوان نمونه، غدههايي بهنام «غدههاي بسته» را مثال ميآوريم. ما همه البته داراي يكنوع «غدههاي بسته» هستيم، ولي وزن اين غدهها و بهتبع آن، مقدار موادي كه در خون ترشح ميكنند، در افراد متفاوت است. امروزه معلوم شده است كه اين غدهها و موادي كه در خون ترشح ميكنند، چه تأثير عظيمي در اشتهاي ما براي غذا، و رفع عطش، در سوختوساز بدن، در صحت و سلامت مزاج، در عواطف و هيجانات ما، و خلاصه در بدن و فعاليتهاي رواني و در زندگي مادي و معنوي ما دارند. چنانكه مثلاً ترشح بيشاز اندازة يكي از اين غدد (تيروئيد) سبب تندخويي و زودخشمي و بياختياري حركات و واكنشها، و درنتيجه بيثباتي، يعني متشابه و يكنواخت نبودن رفتار شخص ميگردد و كميِ تراوش اين غده، آثار رواني مخالفي دارد و سبب سستي و بيقيدي و وارفتگي ميشود.
2. محيط: عامل محيط، در تقسيم اول، به دو قسم منقسم ميگردد: محيط داخلي، و محيط خارجي.
الف) محيط داخلي: مراد از محيط داخلي، درون رحم مادر در مدت بارداري اوست. چون تغذية جنين، كه سبب رشدونمو او ميشود، از خون مادر است، سن مادر، وضع مزاجي و رواني او، نوع غذاهايي كه صرف ميكند، كم و بيشي قند و كلسيم و مواد شيميايي خون او و… در چگونگي رشدونمو جنين تأثير بسزا دارند. خلاصه آنكه محيط قبلاز تولد، تأثيري مهم در تشكيل شخصيت كودك دارد، به اين طريق كه يا واقعيت و فعليت يافتن بعضي از استعدادهاي بالقوّة ارثي را تأييد و تسهيل ميكند، يا برعكس، براي آنها مزاحمت فراهم ميسازد.
ب) محيط خارجي: محيط خارجي نيز بر دو قسم است: محيط طبيعي و جغرافيايي، و محيط انساني و اجتماعي.
يك) محيط طبيعي و جغرافيايي: شكي نيست كه آبوهوا و چندوچون غذاهايي كه انسان ميخورد، مخصوصاً در سالهاي نخستين زندگي، در چگونگي رشدونمو و حتي در شكل و وضع بدن و اعمال بدني و قيافة او تأثير فراوان دارند. اينكه آدمي در كداميك از مناطق مختلف كرة زمين، منطقة گرمسير يا سردسير يا معتدل يا…، تولد و نشوونما يابد و در يك منطقة واحد هم، در دشت و صحرا زندگي كند يا در كوهپايه يا در روستا يا در شهر يا… در چگونگي رنگ و شكل بدن و اعضاي آن تأثير بسزا دارد. آنچه شباهت كودك را به پدر و مادرش آسانتر و بيشتر ميكند، علاوه بر وراثت، آبوهوا و غذاهايي است كه آنان بدان خو كردهاند و بر او نيز، چون جز سازگاري با محيط طبيعي و جغرافيايي چارهاي ندارد، تحميل ميشود.
دوم) محيط انساني و اجتماعي: اين محيط، خود، شامل محيطهاي بسياري از جمله خانواده، آموزشگاهها و مدارس، شغل و حرفه، باشگاهها، انجمنها، احزاب، مجالس و محافل علمي و مذهبي، مطبوعات، سينما، راديو و تلويزيون ميگردد.
ازاينميان، اهميت محيط خانواده، به عللي چند، بسي بيشتر و چشمگيرتر است. اينكه محيط خانواده پر از حركت و جنبوجوش يا قرين آرامش و فاقد جنبوجوش و حركات بسيار باشد، اينكه وضع اقتصادي و مالي خانواده غيرمتعادل باشد، يعني خانواده بسيار فقير و يا بسيار غني باشد يا متعادل، چگونگي امرونهي پدر و مادر، گفتار و رفتار آنان با يكديگر، حركات و احساسات و عواطفي كه در مواجهه با پيشامدهاي زندگي ابراز ميدارند، هماهنگي و حسن تفاهم يا ناسازگاري و احياناً جدايي آنان، شريف و پرهيزكار يا فرومايه و نادرست بودن آنان، و خلاصه هر آنچه در محيط خانواده ميگذرد نخستين و بادوامترين آثار را در كودك بهجا ميگذارد و شخصيت او را پايهگذاري ميكند. خانوادهاي كه از آرامش و آسايش و اوضاعواحوال مناسب و مطلوب برخوردار است، سبب ميشود كه اگر ساختمان زيستي كودك، متعادل باشد، اين تعادل محفوظ بماند و حتي تكميل گردد، و اگر متعادل نباشد تا حدي اصلاح گردد و به تعادل نزديك شود؛ درصورتيكه محيط خانوادگيِ نامناسب و نامطلوب، سبب ميشود كه كودك تعادل زيستي خود را ازدست بدهد.
بهعبارتديگر، نوزادان كه ازحيث وراثت و فطرت با هم فرق دارند، براثر اختلاف محيطهايي كه در آنها نشوونما ميكنند و تربيتهايي كه مييابند، داراي فرقهاي بيشتر ميشوند.
اوضاعواحوال موجود در خانواده تأثيرش در صفات رواني و اخلاقي كودك، بههيچروي، كمتر از تأثير آن در بدن و مزاج او نيست.
خلاصه آنكه محيط خانوادگي و روياروييهاي كودك خردسال با والدين و ساير اطرافيان، مخصوصاً در ماهها و سالهاي اول زندگي، برطبق قانونهاي تداعي معاني و انعكاس شرط و اصول مسلم تقليد و تلقينپذيري، در تن و روان وي آثار عميق و وسيع ميگذارند و به شخصيت او رنگي مخصوص ميبخشند و وي را صاحب صفات و ملكاتي ميكنند كه شايد همه عمر، او را ترك نگويند.
بعدها محيطهاي گوناگون ديگر، مانند آموزشگاهها و مدارس و نوع تعليموتربيت آنها، شغل و حرفه و كارگاه و كارخانه و مؤسسات و دواير و…، ازدواج و تشكيل خانواده و شخصيت همسر، باشگاهها، انجمنها، احزاب سياسي، مجالس و محافل علمي و ديني، گروهها و فرقههاي مذهبي، قوانين و مقررات مملكتي، كتابها و رسالات، روزنامهها و مجلات، سينما، راديو و تلويزيون نيز در تشكيل و تغيير شخصيت، تأثير فراوان دارند.
در اينجا، دو مسئله رخ مينمايد كه هر دو از مشكلات بسيار كهن در تاريخ انديشه بشرياند كه هنوز هم راهحل قاطعي نيافتهاند: يكي از اين دو مسئله، اين است كه چهچيز در آدمي ارثي، فطري، و نهادي است و چه چيز از راه محيط، تربيت، و اكتساب بهدست ميآيد. فيالمثل، طول قد، ميزان هوش، زودانگيختگي يا ديرانگيختگي (حساسيت يا عدم حساسيت)، كمرويي يا پررويي، كمثباتي، يا باثباتي، و پرتشويشي يا كمتشويشي مربوط به وراثتاند يا محيط يا هر دو مسئلة ديگر اين است كه آيا سهم وراثت و فطرت در تكوين شخصيت بيشتر است يا سهم محيط و تربيت. در اين مسئله نيز دانشمندان اختلاف كردهاند. بعضيها عقيده دارند كه همهچيز دهش طبيعي يا فطري است و استعدادهاي فرد آدمي بههنگام تولد، همانا سازندة شخصيت او هستند. برعكس، برخي ديگر ميگويند كه آدمي بههنگام ولادت، نظير مادهاي بيصورت است و تربيت خوب بايد صورت مطلوب را به او بدهد و بنابراين، تربيت است كه تأثير و اهميت دارد.
سايرين نيز كه به تأثير و اهميت هر دو عامل وراثت و محيط واقف و معترفاند، به دو گروه تقسيم ميشوند: جمعي اهميتِ بيشتر را به وراثت ميدهند، و جمعي ديگر بر تأثير محيط تأكيد ميكنند.
گروه اول، بيشتر در زمرة دانشمندان بدبين ديده ميشوند كه بشر را فطرتاً بد ميدانند و محيط و تربيت را در او كمتأثير يا تقريباً بيتأثير ميپندارند. ازاينجمله هستند: مونتني،(1) متفكر و دانشمند فرانسوي (1533ـ1592)، و هابز،(2) فيلسوف انگليسي (1588ـ1679)، و لاروشفوكو،(3) دانشمند و صاحبنظر فرانسوي (1613ـ1680).
از گروه دوم، كه معتقد به تأثير فراوان محيط و تربيت هستند، ميتوان جان لاك،(4) فيلسوف مشهور انگليسي (1632ـ1704)، پيروان روانكاوي را نام برد.
واقع اين است كه تعيين سهم هريك از وراثت و محيط در تشكيل شخصيت، كاري بس دشوار است. در بيان اهميت وراثت و فطرت، گروهي از دانشمندان و نويسندگان قديم و جديد چيزي فروگذار نكردهاند. اهميت وراثت و فطرت در ادبيات دوره اسلامي تاريخ ما نيز انعكاسي وسيع دارد.(5)
در بيان اهميت محيط و تربيت هم مطالب بسيار گفته و نوشته شده است. فرويد معتقد است كه پايه و اساس رشدونمو و تحول شخصيت آدمي، در دوران كودكي، مخصوصاً در پنج سال اول زندگي، گذاشته ميشود و ازآنپس بيشتر، همين ساختمان ابتدايي است كه شكفتگي حاصل ميكند. بدينسان، وي براي محيط خانواده تأثير قاطع، قايل است، ولي درباره تأثير جامعه كوتاه ميآيد. شاگرد، همكار، و دوست او آلفرد آدلر،(1) روانكاو و روانپزشك اتريشي (1870ـ1937)، نخستين كسي بود كه به جبران اين نقيصه پرداخت. وي مدعي است كه محرّك آدمي، در درجة اول، عوامل اجتماعي است، نه غرايز كه فرويد ميگفت. آدمي در هر جامعهاي كه زندگي ميكند و پرورش مييابد، شخصيتش رنگ مخصوص مؤسسات آن جامعه را به خود ميگيرد.
آدمي قبلاز هرچيز، يك موجود اجتماعي است، نه يك موجود جنسي؛ چنانكه فرويد قايل بود. هنري موري،(2) روانشناس آمريكايي (متولد 1893)، نيز مانند فرويد، تأثير محيط و تربيت را در سالهاي اول زندگي براي پايهگذاري شخصيت، بسيار مهم ميداند. هري استاك سوليوان،(3) روانشناس آمريكايي (1892ـ1949)، در تأثير و اهميت محيط اجتماعي مبالغه ميكند و ميگويد كه شخصيت، مفهومي است فرضي و چيزي جز آنچه ميان اشخاص ميگذرد، نيست.
بنابراين، گفتوگو از فرد آدمي، بهعنوان موضوع مورد مطالعه، معنا نخواهد داشت؛ زيرا فرد آدمي، اگر از ارتباطش با ساير افراد قطعنظر كنيم، وجود ندارد و نميتواند داشته باشد. سوليوان منكر اهميت وراثت و رشد، كه بدن انسان را ميسازند و به آن شكل ميدهند، نيست، ولي معتقد است كه آنچه مسلماً «انساني» است، محصول فعلوانفعالهاي اجتماعي است. نهتنها فعاليتهاي رواني آدمي، مانند تخيل و تفكر، ميل و عاطفه متأثر از جامعه است، بلكه نوع زندگي اجتماعي ميتواند در اعمال صرفاً زيستي، از قبيل تنفس،هضم، دفع، و دَوَِران خون نيز مؤثر واقع شود و چگونگي آنها را تغيير دهد. اريك فروم نيز اجتماعات و مقررات و مؤسسات آنها را در رشد و تحول شخصيت بسيار مؤثر ميداند. همچنين مكاتب روانشناسانة «انعكاسشناسي» و «رفتارگرايي» (مكتب سلوك و رفتار) تأثير و اهميت محيط و تربيت را با روشهاي تجربي، معلوم داشتهاند.
خلاصه آنكه امروزه تقريباً همه روانشناسان متفقالقولاند در اينكه:
اولاً: وراثت و محيط، هردو، در شكلگيري و تحول شخصيت تأثير و دخالت عميق دارند؛
ثانياً: آثاري كه در يك مورد ناشي از وراثت است، در مورد ديگر ممكن است توسط محيط بهوجود آيد؛
ثالثاً: عناصر و عوامل مؤثر وراثت، و عناصر و عوامل مؤثر محيط بر روي هم سوار نشده، يا پهلوي يكديگر قرار نگرفتهاند، بلكه بههم آميخته و در يكديگر فرو رفتهاند و متقابلاً در شخصيت مؤثر واقع ميشوند؛ و همين امر است كه تفكيك اين دو دسته از عناصر و عوامل و تعيين سهم هريك از آنها را در تشكيل و تغيير شخصيت، دشوار بلكه امكانناپذير ساخته است؛
رابعاً: وراثت يك امر زيستي است و در قلمرو آلي تأثير دارد، نه در قلمرو رفتار؛ و تأثير آن در رفتار تا حدي است كه رفتار وابسته به عوامل ساختي و سازماني است؛
و خامساً: مايههاي اصلي شخصيت را، يعني آنچه به ارث ميرسد، همه انسانها بههنگام زادن دارا هستند، ولي آن مايهها، تحتتأثير محيطهاي مختلف به وجوه گوناگون ظهور و بروز مييابند.