انشایجمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

انشا درباره کودکی من صفحه 81 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

سخن دوست :امام علی (ع) : دانش، نابود كننده نادانى است.

انشا درباره کودکی من صفحه 81 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

انشا درباره کودکی من صفحه 81 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

انشا درباره کودکی من صفحه 81 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

انشا درباره کودکی من

**************

انشا اول – انشا درباره کودکی من :

دوران کودکی دوران بسیار شیرین و تکرار نشدنی است. لحظات هیجان انگیز من زمانی بود که با دوستانم مسابقه دو می گذاشتیم و آنقدر با سرعت می دویدیم تا قهرمان شویم. جالب این بود که هرکداممان با آخرین سرعت که می دویدیم تقریبا با فاصله کمتری به خط پایان می رسیدیم.

کودکی من سرشار از خنده و شادی بود. یادم نمی آید لحظه ای از دست کسی ناراحت باشم یا کینه ای از کسی به دل داشته باشم. پاک دلی ویژگی تمام کودکان است. گاهی که تنها میشدم، اسباب بازی هایم بهترین مونس من میشدند و حتی با آن ها حرف میزدم!

مادرم برایم غذا درست می کرد من هم با کلی ذوق و شوق این غذا را در خانه ای که خودم با چادر درست کرده بودم می بردم و می خوردم. آن روزها استرس درس و نگرانی از امتحانات پایان ترم را نداشتم. اما با این حال برای بزرگ شدن و رفتن به مدرسه لحظه شماری می کردم.

تابستان ها لذت خوردن بستنی یخی ای را که مادرم برایم درست میکرد را فراموش نمیکنم. در حیاط که بازی می کردم و گرمم میشد، بستنی یخی های مادرم، یخ در بهشتی بود برای من! در زمستان هم مادرم لبوی داغی درست میکرد و من هم پشت پنجره ی حیاطمان درحالیکه بلورهای زیبای برف را تماشا می کردم، مشغول خوردن آن میشدم.

اصلا تمام روزهای کودکی طعم دیگری داشت. مخصوصا لحظات قبل از تحویل سال نو و خوشحالی هایی که برای چیدن سفره ی هفت سینمان داشتم. سال که تحویل میشدم، پدر و مادر، من و خواهر و برادرانم را می بوسیدند و عیدی می دادند. روزهای بعد هم منتظر عیدی گرفتن از عمو و دایی و … بودیم!

سیزده بدر را هم دسته جمعی به پارک میرفتیم و بازی می کردیم. من خیلی دوست داشتم والیبال بازی کنم اما با آن قد کوچکم مناسب بازی نبودم و خودم را با بازی های دیگر مثل سوارشدن روی تابی که بر درخت بسته بودیم سرگرم میکردم و کلی هم لذت می بردم!

نقاشی کشیدن را هم دوست داشتم. اولین بار که نقاشی کشیدم خانواده ام را خیلی تشویق کردند و همان تشویق اول جرقه ای برای علاقه مندی من به نقاشی بود. عاشق موتور سواری بودم. با خوشحالی سوار موتور پدرم می شدم و باهم به بیرون می رفتیم. آن لحظه ای که باد با فشار به صورتم می خورد و من روی موتور چشمانم را نیمه باز میگذاشتم برایم جالب بود.

کودکی من زیباترین و بهترین دوران زندگی من بود. حیف که دیگر نمی آید اما امیدوارم در هر سنی که هستیم همان لذت های کودکی را داشته باشیم.

***************

انشا دوم – انشا درباره کودکی من :

کودکی دورانی است که با تمام شیطنت ها کار های که ادمای اطرافمون میخندوندیم و … یا از دستمون دلخور میشدنند . خلاصه . کودکی دوران خودشو داره که ما میگذرونیم.
الان میخوام خاطره داداشمو براتون تعریف کنم که تو دوران کودکی چه کاراییو که نمیکرد.
یه روز نشته بودیم توخونه بابام بیرون بود.
مامان مشغول یه کاری بود حضور ذهن ندارم مشغول بود داداشم هم داشت بازی میکرد. منم با گوشیم داشتم ور میرفتم .

که داداشم اومد گوشمو میخواست اول ندادم. شروع به گریه کرد . دیگه مجبور شدن بدم بهش داشت باگوشم بازی میکرد منم رفتم تو حیاط هوایی بخورم.
بابا اومد یکم وسایل گرفته بود رفتم وسایلارو بیارم.
که داداشم اومد خیلیم ذوق کرده بود گفت داداشی . داداشی گوشیت کثیف بود شستمش بیا الان خیلی تمیز شده.
دیگه موندم چی بگم.همینجوری نگاش میکردم‌.
اونم میخندید بابام هم داشت میخندید و بهم گفت که تو هم کم دستی از ابن نداشتی دیگه تا اینو گفت سرد شدم رفتم بغلش کردم

بهش گفتم که این کار… کار خوبی نیست.

دوران کودکی هم دوران خودشو داره که باید باهاش کنار بیای
کودکی منم خیلی خاطره ها واسه گذاشته که هر موقع با مامانم میشنم تعریف میکنه برام و من ذوق میکنم که واقعا من این کارارو کردم.
کودکی با هر خوشی و بدی که داره میگذره دوران کودکی
دوران رویا ها و ارزوهایست که همه بچه ها میگذرونند

نظرات و ارسال نظر