۱- سلام۲- من قطار را دوست دارم.

من عاشق قطارم.

در قطار زندگی می کنم.

در قطار نفس می کشم.

دنیای قطار دنیای من است.

من آدمهای قطار را هم دوست دارم البته به شرطی که سر انتخاب تخت بالایی با هم بحث نکنیم! خوب بپذیرید که قطار دنیای من است و حق انتخاب با من!

من عاشق تخت بالایی هستم! آنجا یک پاتوق امن است برای اینکه چند ساعتی را دربست توی دنیای خودم باشم!

من کتابخوانی در قطار را هم خیلی دوست دارم.

راستی من قطارهای قدیمی با کوپه های ۶ نفره را دوست تر می دارم از این قطارهای جدید ۴ نفره! و همه به خاطر این کج سلیقگی ام مسخره ام می کنند! اما مهم نیست من دوست تر دارمش! البته به جز سرویسهای به اصطلاح بهداشتی اش! که مثل جهنمی است در بهشت! و باز هم البته خوب هیچ چیز بی عیب که نمی شود که! از قدیم گفته اند گل بی عیب خداست! گرچه من بعضی وقتها عیبهای خدا را هم می بینم! و هی ازش می پرسم که خوب چرا اینکار را کردی یا چرا این چیز را گفتی! مگر نمی شد که یک جور دیگر می گفتی! ولی بعدش معذرت خواهی می کنم چون از اینکه خدا ناراحت شود ناراحت می شوم!  چون او دوست خوبی هست و من دوستش دارم! آغوش گرمش و دستهای مهربانش را دوست دارم مخصوصا وقتی که دل نگرانم و او دستهایم را در دستش می گیرد یک جورهایی احساس قدرت می کنم!

قطار برای من مثل زندگی است! زندگی بی دغدغه! هیچ کاری مهم تر از اینکه بشینی و هی به هر چی که دلت می خواهد فکر کنی نیست! نگران هیچ چیز هم لازم نیست باشی!

پایان تمام محدودیتهاست! اصلا مهم نیست که شب تا کی بیدار بمانی و صبح کی بیدار شوی! نه شرکتی هست نه ساعتی که زنگ بزند و نه عزیزانی که نگرانشان باشی یعنی نگرانشان هم  که باشی کاری از دستت بر نمی آید با آنهمه فاصله! پس بهتر است که خودت را درگیر این فکرها نکنی!

دلم می خواهد که منم یک قطار داشته باشم! با یک خط ریلی اختصاصی حداقل به طول دور تا دور مملکت! که هر وقت دلم خواست سوارش بشوم! اگر تکنولوژی پیشرفته ای داشت که مثلا از وسط دریا هم میگذشت که چه بهتر!

من انقدر قطار را دوست دارم که برایم مهم نبود که به خاطرش ۴ جلسه از کلاس زبان را از دست بدهم! نمی دانم استاد قبول می کند اینهمه غیبت را یا نه٬ آن هم استادی که بد عنقی معروف است!

من انقدر قطار را دوست دارم که برایم مهم نبود که یک کلاس مهم را که یک جورهایی به آینده شغلی ام ربط داشت را از دست بدهم! البته امیدوارم به اینکه یک خیر مهربان به جای من برود سر کلاس و حاضری بزند و آینده من تباه نشود!  (بچه غول بیشعور نازنینم پلیز من رو کیفور کن مثل دیشب! یادم باشد قصه دیشب را سر فرصت برایتان تعریف کنم!)

راستش را بخواهید اگر هواپیما را به قطار ترجیح داده بودم فقط ۲ جلسه کلاس زبان از دست می رفت اما من خواستم عشقم را به قطار ثابت کنم! من هواپیما را خیلی دوست ندارم البته به جز شنیسل مرغش را! من همش ۴ سال یا کمی بیشتر می شود که با هواپیما آشتی کرده ام همیشه ازش متنفر بودم مخصوصا وقتی به آسمان حمله می کند یا وقتی برعکس به زمین حمله می کند! من تحمل اینهم خشونتش را نداشتم! اما نمی دانم چه حکمتی بود که از وقتی من با او کنار آمده ام او دچار مشکل شده و همش سقوط می کند!

و اتوبوس را هم اصلا دوست ندارم مثل کابوس است به نظر من٬ البته خیلی وقت است که دیگر اتوبوس سوار نشده ام و اگر راستش را بخواهید کمی دلم برایش تنگ شده است!

ولی به هر حال من قطار را دوست دارم.

همین الان که می خواهم انشایم را به پایان برسانم بلیطهای قطار هم رسید!

این بود انشا من در باره قطار!

۳- خدانگهدار٬ مواظب خودتان باشید تا من برگردم.

* راستی بچه غول بیشعور نازنینم خیلی دوستت دارم! از اینکه بهت می گویم بی شعور ناراحت نشو برای خودم هم سخت است که به کسی که دوستش دارم بگویم بی شعور! اما به خدا من عاشق همین بی شعوریت هستم! دلم ضعف می رود برای همین صفتت! بابت دیروز هم خیلی خیلی ممنون لطفا همیشه همین قدر خوب بمان و هیچ وقت دیگر گم نشو!

* یک راستی دیگر انگشتری که سفارش داده بودم را دیروز تحویل گرفتم خیلی خوب شده بود دستش درد نکند آقای مهربان! تازه دیروز متوجه شدم که توی مغازه اش پوستری از منشور کورش را چسبانده بود و برای همین بیشتر عاشقش شدم! یک ژورنال داشت پر از جواهرات زیبا که گفت هر کدامش را بخواهی برایت درست می کنم! من هم که عاشق این کارها! مطمئن باشید که به زودی همچون کاری را خواهم کرد! فقط مشکل اینجاست که کدام را انتخاب کنم! همشان قشنگ بودند!