انشا درباره آدم فضایی صفحه 21 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم
انشا درباره آدم فضایی صفحه 21 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم
انشا درباره آدم فضایی صفحه 21 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم
************
انشاء اول : آدم فضایی
با نام خدا انشای خود را شروع میکنم … موضوع انشا آدم فضایی، تنها در خانه در حال آماده کردن خوراکی برای تماشای فیلم حمله ی فضایی ها به زمین بودم.چراغ هارا خاموش کردم تا کمی هیجانی تر شود.روی مبل راحتی مورد علاقه ام نشسته بودم و منتظر شروع فیلم بودم.بعد از چند دقیقه فیلم شروع شد.هنوز پنج دقیقه از شروع فیلم نگذشته بود که تلفن با صدای گوش خراشی زنگ خورد.تابه حال همچین صدایی در نیاورده بود!تلفن را برداشتم ولی هیچ کسی پشت تلفن نبود.چندبار الو گفتم خواستم تلفن را قطع کنم،که صدایی آمد.((فقط پنج روز وقت داری))این را مردی با صدای وحشتناکی گفت و قطع کرد.حدس زدم که مزاحم تلفنی بوده،پس بی خیال دوباره روی مبل نشستم و فیلم را تماشا کردم.صبح شده بود از خواب که بیدار شدم احساس ضعف کردم گفتم حتماً گرسنه ام.بعد از خوردن صبحانه و یک دوش حسابی جلوی آینه رفتم تا کمی به خودم برسم.ولی چیزی توجّهم را به خود جلب کرد.دماغم کوچکتر شده بود!!شاید مسخره به نظر برسد ولی معلوم بود چون دماغ من کمی دراز و افتاده بود ولی الآن انگار عملش کرده بودم.به فکر این بودم که چگونه این اتفاق افتاد ولی هیچ جواب منطقی برای این اتفاق وجود نداشت.کمی بیشتر دقت کردم ولی اینبار به کل صورتم و به تغییرات دیگری پی بردم.رنگ قهوه ای چشمانم کاملاً سیاه شده بود.کم کم داشتم می ترسیدم.چه اتفاقی برای من افتاده بود؟همین طور در حال فکر کردن بودم که تلفن دیشب یادم افتاد.یعنی امکان دارد؟آن تلفن….؟نه این اصلاً منطقی نبود ولی اگر واقعیت داشته باشد چه؟.روز بعد فرا رسید.آن روز بیشتر احساس ضعف می کردم.امیدوار بودم آن روز هیچ تغییری رخ ندهد ولی شانس با من نبود.رنگم پریده بود و انگشتانم دراز شده بودند!!!روز دوم هم شروع خوبی برای من نداشت ولی احساس می کردم ذهنم رشد کرده.من کل روز را در خانه گذراندم.سه شنبه یعنی روز سوم فرا رسید.آن روز به آینه نگاه نکردم و مستقیماً به طرف حمام رفتم.دیگر نمی خواستم اتفاقات بدی را ببینم که باعث زشت تر شدنم می شدند.در حال شانه کردن مو هایم بودم که دیدم تمام موهایم روی برسم جمع شده اند.پریدم جلوی آینه وااای نه من کچل شده بودم.روز سوم را با غصه خوردن برای موهایم گذراندم.روز چهارم از راه رسید.آن روز نمی خواستم از تخت خواب بیرون بروم ولی حس گرسنگی مرا از اتاقم بیرون کشید.به آشپزخانه رفتم چیزی خوردم به اتاقم برگشتم و خوابیدم.آن روز هیچ تلاشی برای یافتن عیب و نقص هایم نکردم.انگار عادت کرده بودم.و اما روز پنجم!آن روز با اضطراب و نگرانی از خواب بیدار شدم.همه اش منتظر بودم اتفاقی بیفتد.جلوی آینه ایستادم و با دیدن خودم به وحشت افتادم.البته کمی هم خنده ام گرفت.خیلی بامزه و وحشتناک شده بودم.چشمان سیاه و درشتی داشتم.بدنم لاغر و استخوانی بود.سه انگشت داشتم و دماغ نداشتم.از همه بدتر کله ای اندازه ی کدو تنبل داشتم،یعنی دقیقاً شبیه فضایی های توی فیلم شده بودم.خنده دار است نه؟توی تمام این فکر ها بودم که یک چیزی محکم به سرم خورد و از هوش رفتم.وقتی بیدار شدم دیگر در خانه ی خود نبودم.اطرافم پر از فضایی های عین من بود.بیرون را نگاه کردم از پنجره ی صفینه بیرون را نگاه کردم و کره ی زمین را دیدم.من در فضا بودم.بعد از مدتی یکی از افرادی که انجا بود کنارم آمد و هشدار داد که مواظب باشم و سعی نکنم فرار کنم.از او پرسیدم که چه شده.او گفت که قرار است مارا به یک فضایی بفروشند تا ما برده ی او شویم به دستوراتش عمل کنیم.ولی من این را قبول نداشتم.پس با زندانیان جمع شدیم و نقشه ی فرار کشیدیم.بعد از مدتی یکی از نگهبانان آمد.ما او را گرفتیم و من خود را جای او زدم.همه چیز خوب پیش می رفت ولی آن ها فهمیدند که من یک فضایی واقعی نیستم.برای همین فرار کردیم تا جایی پنهان شویم که یکی از در های سفینه باز شد و مارا به طرف بیرون کشید.چشمانم را بستم تا به آرامی بمیرم.ولی من می توانستم نفس بکشم چشمانم را به آرامی باز کردم تا ببینم چه خبر است ناگهان…..خود روی در تخت خوابم دیدم یکبار فهمیدم همه یک رویا بود.
**************
انشاء دوم : آدم فضایی
چند تا آدم فضایی حوصله شان سر رفته بود. دوست داشتند بیایند و با آدم های زمینی دوست بشوند. آدم فضایی ها اخلاق آدم ها را نمی شناختند. آنها به زمین نزدیک شدند و وسط میدان شهر فرود آمدند.
آدمها از دیدن سفینه ی فضایی و آدمهای عجیب و غریبش خیلی ترسیدند. همه جیغ می زدند و فرار می کردند. ماشینها با سرعت ویراژ می دادند و سعی می کردند از هم جلو بزنند تا زود تر فرار کنند. آدم فضایی ها هر چه سعی کردند با آنها حرف بزنند، نشد.
آدم فضایی ها فکر کردن شاید اینها همهشان دیوانه اند. گفتند بهتر است برویم یک جای دیگر از زمین، شاید مردم آنجا حالشان خوب باشد. آنها دوباره سوار سفینه شان شدند و راه افتادند این بار اتفاقا وسط یک ارتش که همگی تفنگ داشتند فرود آمدند. ولی تا می خواستند از سفینه پیاده شوند آدمهای زمینی شروع کردند به شلیک کردن. آدم فضایی ها ترسیدند و دوباره سوار سفینه شان شدند.
آنها تصمیم گرفتند به سیاره خودشان برگردند چون حال مردم زمین خوب نبود.
فضایی ها سفینه شان را روشن کردند و راه افتادند . آنها به مردم زمین نگاه می کردند و برایشان دست تکان می دادند و می رفتند اما هیچیک از مردم زمین به آسمان نگاه نمی کرد.دل آدم فضایی ها گرفت. تا اینکه یکدفعه دیدند از داخل یک خانه ی قشنگ چند تا آدم که البته کوچک بودند، برای آنها دست تکان می دهند و هورا می کشند.
آدم فضایی ها انقدر ذوق کردن که تصمیم گرفتند یک بار دیگر روی زمین فرود بیایند. آنها با دقت به سمت همان خانه ی قشنگ رفتند. آنجا یک مهد کودک بود. سفینه فضایی روی دیوار مهد کودک نشست. آدم فضایی ها اول یواشکی به بچه ها نگاه کردند . بچه ها نه ترسو بودند، نه عصبانی! خیلی هم خوشحال بودند و می خندیدند. مثل اینکه هر کسی می توانست با بچه ها دوست بشود.
آدم فضایی ها از سفینه بیرون آمدند . یک ساعت با بچه ها بازی کردند. انقدر بچه ها مهربان بودند که آدم فضایی ها اصلا دلشان نمی خواست دیگر به سیاره خودشان برگردند. اما یکدفعه در باز شد و مربی مهد وارد شد و شروع کرد به جیغ زدن. آدم فضایی ها خیلی سریع سوار سفینه شان شدند و جیم شدند. آنها یک عالمه عکس بچه های زمینی را برای دوستان فضایی شان به عنوان سوغاتی بردند.
************
انشاء سوم : آدم فضایی
من که نمیدانم آدم فضایی چیه
حتما یک فامیلی است مثلا عرشیا آدم فضایی شاید هم اسم یک دانشمند است .
یا به آدم های بزرگ، آهنی و غول پیکر میگویند آدم فضایی ولی آنها که وجود ندارند!
چگیزخان مغول یک آدم غول پیکر بوده ولی همه میدانند که چگیزخان مغول زمینی بوده است.
پدرم می گوید اصلا چیزی به عنوان آدم فضایی وجود ندارد فقط تو کتاب ها وجود دارند. بعضی ها که روبات می سازند به روباتشان می گویند آدم فضایی.
دیروز که به یک فروشگاه اسباب بازی فروشی رفته بودم یک پسربچه به مادرش گفت اون آدم فضایی را برام میخری و مادرش هم قبول کرد و خرید.
چند روز پیش هم شنیدم که یه نفر به کره ی ماه سفرکرده او یک مسافر فضایی بوده است حتما وقتی برگردد یک آدم فضایی شده است.
******************
انشاء چهارم : آدم فضایی
یه روز همه فامیل خونه ما دعوت بودن و همه میخندیدن من و پسر خالمم داشتیم بازی میکردیم و دیگه از بس که بازی کردیم خسته شدیم دیگه شب شده بود.
همه میخواستن بخوابن ما خوابمون نمیومد .
پدر بزرگ بهمون گفت بیاید یه داستان براتون تعریف کنم دیگه همه نوه هاش دورش جمع شدن و پدر بزرگ برامون قصه ی ادم های فضایی میخواست تعریف کنه.
روزی روزگاری یه چند تا ادم های فضایی بود که میخواستن درباره زمین تحقیق کنن .
دو تا گروه بودن که یکی ازین گروها از ادمای زمین بدش میومد و دوست نداشت به زمین بیاد و یه عده اش هم زمینیا رو خیلی دوست داشت .
ادم های فضایی یه بار اومدن روی زمین و میخواستن با مردم حرف بزنن ولی ادما جیغ میزدنو فرار میکردن.
ادمای فضایی دیدن که اینا دیونن چشونه دیدن که نمیشه باهاشون حرف زد تصمیم گرفتن
برن به یه جای دیگه رفتن وسط ارتش هنوز که ننشسته بودن شروع به تیر اندازی کردن و ادمای فضایی تا دیدن اوضاع خراب شروع به فرار کردن همین که میخواستم به سیاره خودشون برن …
دیدن که یه چند تا از این ادما یه جایی وایستادن خیلیم ناراحت و غمگین بودن
اصلا حرکت نمیکردن ادم فضایی ها تصمیم گرفتن دوباره برگردن.
رفتن پیش اونا دیدن که فرار نمیکنن همینجوری وایستادن یکم جلو رفتن دیدن
اصلا حرکت نمیکنن و یهو یکی ازین ادما افتاد رو زمین و یه چند تا کلاغ
غار غار کردن پرواز کردن دیگه همه ی ادم فضایی فرار کردن و دیگه اصلا به زمین نیومدن
و ادم فضایی از ادما نترسیدن و با یه مترسک دیگه نمیخواستن به زمین بیان و ….
همه داشتیم میخندیدیم که یه نگاه به اطراف کردم که بابا عمو هام همه خوابشون برده …
بابا بزرگ یه خنده زد گفت هر موقع یه قصه میخوام تعریف کنم اینا خوابشون میبره ..
**************
انشاء پنجم : آدم فضایی
ادم فضایی ،منظور از ادم فضایی چی هست یا چی میتونه باشه من که نمیدونم البته اون همه دانشمند هنوز کشف نکردن بعد من با این معلوماته کم و سطح سوادم که در مقابله انها از یه بیسواد هم کمتره میتونم بفهمم .
از ادم فضایی به نظره من چند نمونه میشه برداشت کرد ، به ادمی که به فضا سفر کرده و این لقب نصیبت شده مثلا ما ایرانی ها وقتی میریم سفر زیارتی لقب اون شهر میاد کناره اسممون و طرف میشه مثلا کربلایی محمد یا حاج حسین ، شاید این هم مثل اونه و اسم فضایی اینجوریه که شده آدم فضایی ، شاید هم نه شاید ادم هایی مثل ما تو فضا زندگی میکنند ، ولی خب مگه ممکنه ؟ مگه میشه مگه داریم بدونه آب و غذا و حتی هوا ممکن نیست اخه شنیدم که اونجا تو فضا نه آب هست نه غذا پس چطور ادمی یا موجودی میتونه زندگی کنه یا اصلا نفس بکشه چون اکسیژن هم ندارند جالبه ، احتمالا اونا هم همینطور که ما مشتاقیم بریم سیاره شون اونا هم کنجکاون که بیان زمین ، اگه بیان به خاطره زیبایی هایی که داریم فک کنم خیلی ازینجا خوششون بیاد حتی بیشتر از سیاره خودشون .
یعنی شبیه ما انسانها هستند که بهشون میگن آدم فضایی فک نمیکنم شبیه ما باشن همیشه تو فیلمها دیدم چهره های زشتی دارن ، تو بعضی فیلمها شاخکهایی هم دارند و همیشه هم میخان بیان و زمین رو نابود کنند یا انسان هارو ازبین ببرند و جای انسانهارو بگیرند ولی من که میگم خالی بندیه اگه اونها میخواستن زمین رو یا انسانها را نابود کنند زودتر از اینها که ما عقلمون برسه انجامش داده بودند نمیدونم شاید هم حق با اوناست و من اشتباه میکنم .
ولی خب اگه اینطور بود و میخواستن انسانها رو نابود کنند این همه فضانورد و انسان واسه تحقیقات در مورد ماه و ستاره ها و بقیه سیاره های دیگه در سال نمی رفتن فضا .
راستش به نظرم اونا خیلی از ما مهمان نواز تر و مهربون ترند ، چراکه کافی فقط یه بار اونا بیان زمین و قیافشون با ما فرق داشته باشه سریع نابودشون می کنیم یا اینکه بیهوششون میکنیم و میفرستیم ازمایشگاه تا دانشمندان تحقیقاتشون رو شروع کنن که چی هستند ، ساختار بدنشون چطوریه و از کجا اومدند و کلی سوال دیگه ، حالا فقط کافیه اونا یه نگاهه چپ به ما کنند دیگه تمومه ماه و بقیه سیاره هارو به گلوله میبندیم اخه کسی نیست بگه دانشمندان عزیز بجای این کارا باهاشون دوست شین تا شاید دوستای خوبی واسه هم بشیم اینجوری که شما مثل موش ازمایشگاهی داری ازمایشش می کنین اگه مهربون ترین موجود هم میشد بازم از کوره در میرفتن و نابودتون میکرد چه برسه به اینکه میگین موجوداته خشن و ترسناکی هستند و از اول بفکره نابودی زمین اند .