انشایپنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳

انشا درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه - انشای | جدیدترین انشا

سخن دوست :امام علی (ع) : دانش، نابود كننده نادانى است.

انشا درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

مناسب کودکان (داستان کوتاه)

یک موش کوچک که بسیار زرنگ بود در یک جنگل بزرگ زندگی می کرد.

نام این موش فلفلی بود و یک خانه ی قشنگ در میان جنگل برای خودش درست کرده بود و آن جا را بسیار دوست داشت.

در یکی از روز ها گاو گرسنه ای از راه رسید و در نزدیکی خانه ی فلفلی کلی علف خورد و زمانی که سیر شد روی خانه ی کوچک فلفلی نشست.

فلفلی با سر و صدای گاو از خانه اش بیرون آمد و دید که گاو هیچ توجهی به خانه ی او که در حال خراب شدن است ندارد.

او به گاو سلام کرد و گفت لطفا از روی خانه ی من بلند شو و جای دیگری استراحت کن، چون خانه ی من کوچک است و نمی تواند وزن تو را تحمل کند.

گاو او را مسخره کرد و گفت تو کوچک تر از آن هستی که به من دستور بدهی کجا بخواهم استراحت کنم.

فلفلی باز هم از گاو خواهش کرد اما گاو بی ادب هر بار او را بیش تر مسخره می کرد و همین موضوع فلفلی را خیلی عصبانی کرد.

فلفلی کوچک پشت درختی رفت و در آن جا قایم شد و زمانی که گاو به خواب رفت آرام آرام به او نزدیک شد و گوش گاو را گاز گرفت.

گاو از شدت درد بیدار شد و فریاد زد چه کسی مرا گاز گرفت، اما وقتی کسی را ندید دوباره خوابید. فلفلی این بار محکم تر از قبل گوش گاو را گاز گرفت.

گاو بی ادب بالاخره تسلیم شد و از روی خانه ی فلفلی بلند شد و به او گفت که تو با آن هیکل کوچک ات مرا شکست دادی.

راز پیروزی فلفلی تفکر، شجاعت و پشتکارش بود.

این داستان ما را یاد آن فلفل قرمزی می اندازد که بسیار کوچک است اما اگر آن را بخوریم از تندی آن بسیار اذیت می شویم و دهان مان آن قدر می سوزد که اشک مان در می آید.

مناسب نوجوانان

ضرب المثل ” فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه ” یاد آور این نکته است که بر اساس ظاهر هیچ کس درباره ی او قضاوت نکنیم زیرا ممکن است بعضی از انسان ها جثه ی کوچکی داشته باشند اما از نظر اندیشه بسیار قوی بوده و توانایی های زیادی داشته باشند.

اگر انسانی از نظر هیکل و اندام درشت باشد اما اندیشه ی خوبی نداشته و نادان باشد، موفقیتی را کسب نخواهد کرد، زیرا این تفکر و اندیشه ی درست است که باعث می شود انسان پیشرفت کند و زندگی موفقی داشته باشد.

خداوند بزرگ هر کس را با توانایی های ویژه ای آفریده است بنابراین حق نداریم بدون شناخت کسی درباره او قضاوت کنیم.

نباید درباره ی کسی، نظری بدهیم که ممکن است درست نباشد، زیرا نمی دانیم پشت چهره ی هر کسی چه چیزی نهفته است.

به یاد داشته باشیم که تفاوت ظاهری بین انسان ها دلیل بر برتری یکی بر دیگری نیست و ما باید توانایی و استعداد هر کس را بشناسیم و آن طور که شایسته است با آن ها رفتار کنیم.

جالب است که برای رساندن این مفاهیم انسانی از فلفل استفاده می کنیم.

ظاهر فلفل بسیار کوچک است اما با خوردن ذره ای از آن غافلگیر می شویم، زیرا تندی آن می تواند باعث سوزش دهان شود و اشک آدمی را سرازیر کند.

اگر کسی از خاصیت و تندی فلفل خبر نداشته باشد آن را دست کم خواهد گرفت اما اگر آن را بشناسیم در استفاده ی از این ادویه محتاط تر خواهیم بود.

***************

فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

ظاهر انسان ها گواه باطن آن ها نیست چه بسا انسان هایی به ظاهر عاقل و بالغ ولی در باطن جاهل و ناشایست… در مدرسه ی ما در دوره ی دبیرستان دانش آموزی ریزه میزه و کوتاه قدی بود که به تازگی وارد کلاس ما شده بود.

 همه همکلاسی ها او را مسخره می کردند و موجب آزار و اذیت او می شدند، اما بعد از یک هفته که از مدرسه گذشت ما به هوش و استعداد بالای او پی بردیم به طوری که همه ی معلم ها بعد از دیدن او و هوش بالای او می گفتند فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.

اما ما به این حرف ها توجه نمی کردیم تا اینکه معلم برای ما داستانی تعریف کرد و گفت: در روزگاران قدیم مرد کشاورزی بود که مزرعه ی فلفل داشت، فلفل های او بسیار کوچک بود و این امر مردم را از خرید فلفل او باز می داشت.

هر چه کشاورز می گفت که فلفل ها تند هستند هیچ کس باور نمی کرد تا اینکه بعد از مدت ها یک نفر فلفل او را خرید و خورد. او از تندی فلفل تعجب کرده بود.

در آن زمان مردم دور او جمع شدند و آن جا بود که فهمیدند فلفل های مرد کشاورز درست است که ریز است اما بسیار تند و تیز است و بین مردم این ضرب المثل دهان به دهان شد و فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه ساخته شد.

شاید آن لحظه با این حرف خیلی خندیدیم اما بعد از آن به صورت غیرارادی دیگر دانش آموز تازه وارد را مسخره نکردند. زیرا در اعماق وجود خود می دانستند این دانش آموز کوچک در آینده خود ستاره درخشانی می شود.

 

*************

 

یک روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد وروی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .

موش آمد و از آقای گاو خواهش کرد که از روی لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولی گاو هیچ توجهی به موش نکرد و گفت : ” تو نیم وجبی به من دستور می دهی که از اینجا بلند شوم . می دانی من کی هستم ، می دانی من چقدر قوی و پر زورم ، حالا برو پی کارت و بگذار استراحت کنم . “

موش دوباره خواهش و التماس کرد ولی فایده ای نداشت و گوش آقا گاو به این حرفها بدهکار نبود . موش پیش خودش فکر کرد ، حالا که با خواهش کردن مشکلش حل نشده باید کار دیگری بکند .

بعد یکدفعه روی آقا گاو پرید . گاو از خواب بیدار شد و خودش را تکان داد . موش روی گوش گاو پرید و یک گاز محکم از گوش او گرفت . گاو از جایش بلند شد و شروع به تکان دادن سرش کرد . ولی موش روی زمین پرید و در یک سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست کاری کند.

وقتی گاو دوباره خوابش برد ، موش دم گاو را گاز گرفت و روی درخت پرید .‌گاو از درد بیدار شد .‌خیلی عصبانی بود ، سعی کرد که بالا بپرد و موش را بگیرد تا ادبش کند ولی دستش به او نمی رسید .

موش گفت : ” اگه بازم روی لونه من بخوابی ، گازت می گیرم . “

گاو دید ، چاره ای ندارد جز اینکه از آنجا برود و جای دیگری بخوابد . گاو پیش خودش گفت : ” فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه . با این قد و قواره فسقلی اش چه جوری حریف من شد . “

موش با اینکه خیلی کوچکتر از گاو بود توانست مشکلش را حل کند .

پس کارآیی هر کس و هر چیز به قدو قواره اش نیست ، مثل فلفل قرمز ،‌با اینکه کوچک است ولی وقتی می خوریم از بس تند است دهانمان می سوزد .

 

****************

 

موشی به نام فلفلی در دشت برای خودش لانه ای درست کرد و خیالش راحت بود که زمستان را به خوبی سپری می کند .

یک روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد و روی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .

موش آمد و از آقای گاو خواهش کرد که از روی لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولی گاو هیچ توجهی به موش نکرد و گفت : ” تو نیم وجبی به من دستور می دهی که از اینجا بلند شوم . می دانی من کی هستم؟ می دانی من چقدر قوی و پر زورم؟ حالا برو پی کارت و بگذار استراحت کنم . “

موش دوباره خواهش و التماس کرد ولی فایده ای نداشت و گوش آقا گاوه به این حرف ها بدهکار نبود . موش پیش خودش فکر کرد حالا که با خواهش کردن مشکلش حل نشده باید کار دیگری بکند .

بعد یک دفعه روی آقا گاوه پرید . گاو از خواب بیدار شد و خودش را تکان داد . موش روی گوش گاو پرید و یک گاز محکم از گوش او گرفت . گاو از جایش بلند شد و شروع به تکان دادن سرش کرد . ولی موش روی زمین پرید و در یک سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست کاری کند.

وقتی گاو دوباره خوابش برد، موش دم گاو را گاز گرفت و روی درخت پرید . گاو از درد بیدار شد . خیلی عصبانی بود، سعی کرد که بالا بپرد و موش را بگیرد تا ادبش کند ولی دستش به او نمی رسید .

موش گفت : ” اگه بازهم روی لانه من بخوابی، گازت می گیرم . “

گاو دید چاره ای ندارد جز اینکه از آنجا برود و جای دیگری بخوابد. پس پیش خودش گفت: ” فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه . با این قد و قواره فسقلی اش چه جوری حریف من شد .

*************

 

مقدمه : از قدیم گفته اند و در ضرب المثل ها شنیده ایم که می گویند فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه در این ضرب المثل ها حرف های زیادی نهفته است و ما از ان درس های زیادی یاد میگیریم مثل اینکه دست کم نگیریم کسی را زندگی صحنه مقابله باهمین صحنه هااست .

متن انشا : روزگاری از زبان چوپانی چیز هایی شنیدم که شاید خیلی برای من ان زمان جالب بود چوپان همیشه میگفت مراقبت از گوسفندان کار سختی نیست و من به راحتی کاری می کنم که ان ها به حرف های من گوش بدهند و تحت فرمان من باشند هرروز و هرشب گوسفندان را به بالای یک کوه بلندی میبرد و ان ها غذایشان را میخوردند و به خانه بر می گشتند و چاق و چله شده بودند و مردم ان روستا هم از چوپان خیلی راضی بودند اما از زندگی سختی که چوپان ما داشت هیچ خبری نداشتند اما سختی کار چوپان نه رفتن به کوه و خستگی ناشی از کار بود نه چیی شبیه این بلکه چوپان لذت میبرد از این زندگی و چوپان بودنش و همیشه می گفت دوست حیوانات بودن لذت بخش است اما نه هر حیوانی و این جمله رو همیشه با تاکید می گفت برای من هم جالب شده بود بفهمم چه حیوانی دوستی اش لذت بخش است و چه حیوانی نه تااینکه یک روز رفتم پیش چوپان تااز احوالش باخبر شوم و ببینم چه می کند وقتی رفتم و از چوپان پرسیدم که چه حیوانی خوب است دوستی باان و چه حیوانی نه یک اهی کشید و گفت گفتنش هم یک عمر خستگی را به سمت من می اورد بیشتر برای من جالب شد شروع کرد به تعریف کردن که من هرروز گوسفندان و چندگاوی را که می اورم برای چرا ، موشی روز خوش برای من نگذاشته که بماند گاو و گوسفندان را اذیت می کند انقدر خندیدم چوپان هم با تعجب به خنده های من نگاه میکرد و می گفت این خنده دار است که موش گاو و گوسفندان مرا اذیت می کند نتوانستم حرفی بزنم از خنده وقتی خنده ام تمام شد گفتم اخه مگر می شود که موش به ان ریزی گاو به ان بزرگی را اذیت کند یا گوسفند به ان بزرگی این بار گوسفند خنده اش شروع شد و گفت به ریزی این موش نگاه نکن گاو ها دیگر زندگی برایشان تلخ شده است از دست این موش ها.

نتیجه گیری : زندگی یعنی همین اما تفاوت هایی وجود دارد که ما انسانیم و گاه در زندگی کسانی را توانایی و استعدادشان را نادیده می گیریم و زمانی پی میبریم که می فهمیم قضیه فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه اتفاق افتاده است .

******************

مثل نویسی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه پایه دهم صفحه۱۲۲

مقدمه:

ظاهر و جثه ی هر کس هیچ ربطی به درون او ندارد. درست مانند فلفلی که تا آن را نچشی پی به تندی آن نمی بری هر چند که ریز و کوچک باشد.

تنه انشاء:

هندوانه را دیده اید که تا آن را نشکانید پی به درون آن نخواهید برد. شاید بزرگ و قیافه ایی غلط انداز داشته باشد اما با اولین قاچ متوجه ی سفیدی رنگ آن و بدمزگی آن خواهید شد یا برخلاف آن هندوانه ایی کوچک را که اشکال ناموزونی دارد را در ذهن به بی مزگی و سفیدی تجسم کنید

اما خلاف آن ثابت شود. درست مثل بعضی افرادی که در جهان ما و در همین کره ی خاکی زندگی می کنند که در نگاه اول دارای چشمانی ریز با قدی نسبتا کوتاه باشند اما با اولین برخورد و گفتگو با آن متوجه خواهید شد دارای بار علم زیاد و یا دانشمندی بزرگ است.

ظاهر هیچکس نشان دهنده ی باطن او نیست و با تصورات از پیش تعیین شده تنها دامنه ی دید خود را کوچک تر خواهید کرد در حالی که با در نظر گرفتن تمام جوانب می توان خود را برای هر گونه حادثه ایی آماده نمود. چه کسی در انتظار آن است که فلفلی کوچک، زبان را به آتش کشاند و اشک از چشم جاری سازد؟! خود ما برای خوردن فلفل، کوچک ترین آن را انتخاب خواهیم کرد

زیرا فکر می کنیم شیرین تر است یا کمتر می سوزاند در حالی که بنابر فیزیولوژیست فلفل، آن گیاهی که کمتر آب دریافت کرده باشد کوچک تر است و تندتر خواهد بود. بنابراین تصورات غلط را کنار گذاشته و از قضاوت بیجا و خودسرانه دوری کنید تا درهای رو به پیشرفت بیشتری به رویتان باز شود.

نتیجه گیری:

بعضی ها دارای ظاهر خوبی و غلط اندازی هستند که در نگاه اول در ذهن برای خود از او تصوراتی شیرین را می سازیم در حالی که از باطن آن بی خبر هستیم و ممکن است پشت آن نقاب، تصوری تند و تیز وجود داشته باشد. آنجاست که می گویند. فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.

***************

انشا ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

امروز برای دانش آموزان عزیز می خواهیم انشا درباره در مورد ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه را در این پست برای آنها قرار بدهیم ضرب المثل نویسی و نوشتن ضرب المثل به صورت ساده می باشد و به زبان ساده امروزی بازگردانی می شود به زودی مطالب کاملی را راجع به این موضوع قرار خواهیم داد این پست موقتی می باشد و تکمیل خواهد شد پس از چند روز به این پشت سر بزنید.

انشایی درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

مقدمه

در دنیای امروز با وجود پیشرفت چشم گیر تکنولوژی و به فراموشی سپردن سبک زندگی گذشته همچنان استفاده از ضرب المثل ها برای مردم لذت بخش است و به ندرت ضرب المثلی از یاد رفته است. یکی از ضرب المثل های پرکاربرد فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه می باشد

بدنه

اگر بخواهیم خود جمله را معنا کنیم به این صورت که فلفل بااینکه بسیار ریز است اما بسیار تند و آتشین است. این ضرب المثل حکایت از این دارد که خداوند بزرگ همه موجودات زنده را و حتی جهان هستی را بر پایه نظم و دقت و عدالت استوار ساخته و همه موجودات از کوچک ترین ذره تا بزرگترین وظیفه خاصی را بر عهده دارند و بدین معنی که ممکن است یک موجود بسیار کوچک کاری انجام دهد که موجودات بزرگ ترو قوی تر قادر به انجام آن نیستند اگر بخواهیم این ضرب المثل را درمورد انسان ها و زندگی روزمره به کار ببریم باید توجه داشته باشیم که ما نباید هیچ انسانی را کوچک و ضعیف بشماریم چون ممکن است همان انسان به ظاهر کوچک توانایی هایی داشته باشد که ما نداریم یا اگر بخواهیم درمورد موجوداتی غیر از انسان این ضرب المثل را به کار ببریم میتوانیم از کوچک ترین ذره یعنی اتم نام ببریم که یک‌گرم اتم درصورت آزاد شدن انرژی اش قادراست جسمی به جرم یک تن را تا ارتفاع یک‌کیلومتر بالا ببرد
امیدوارم توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم

نتیجه گیری

ازاین متن نتیجه میگیریم که هر موجودی بهر کاری ساخته شده و برای هدفی پا به جهان گذاشته و به سوی مقصدی حکیمانه در حرکت است و توانایی موجودات ارتباطی به جثهٔ آنها ندارد

نظرات و ارسال نظر