انشا جدید و جالب درباره قهرمان کیست؟
تحقیق مقاله یا انشا درباره قهرمان زندگی من
پدر و مادر همیشه قهرمان های زندگی ما هستند انها با فداکاری ها و گذشت هایشان به ما درس زندگی و قهرمانی میدهند .
مثل بمب از روی نیمکت پریدم بیرون کلاس ، با سرعت نور رسیدم به حیاط و پریدم از مدرسه بیرون !
البته این کار هر روزم بود نمیدونم مشکل از منه که تا زنگ میخوره انگار از شکنجه گاه میخوام فرار کنم
یا مشکل از مدرسه است که ادم میخواد بزنه بیرون به سرعت نور …
رسیدم خونه گرسنه ام بود نهار رو به سرعت خوردم و رفتم پای تلوزیون برنامه کودک ببینم همینجوری که داشتم پسر شجاع نگاه می کردم
گفتم قهرمان یعنی همین پسر شجاع ببین چقدر شجاعه چه نترسه ؟
خب قهرمان یعنی همین دیگه فکر یه انشا خوب برای پسر شجاع بودم که کارتون حنا دختری در مزرعه شروع شد دیدم
این دختره حنا هم با اینکه زور و بازو قوی نداره کارهای بزن بزن انجام نمیده ولی بازم اراده و جسارت خوبی داره و میتونه قهرمان باشه
پس گفتم بزار انشا رو برای حنا بنویسم اخه نمیشه قهرمان یه ادم الکی باشه ! باید معروف باشه همه بشناسنش !
وقتی میگی من به پسر شجاع افتخار میکنم قهرمانه منه خب همه میدونن چه کارهایی انجام داده
تو تلوزیون هر روز می بینیم پسر شجاع چه مشکلاتی رو حل
و چقدر خوب ما رو از ناراحتی و استرس داستان کارتون نجات میده پس قهرمان خوبیه.
انشا درباره قهرمان زندگی من
کارتون تموم شد رفتم دفتر و کتابم رو آوردم بشینم مشقامو بنویسم
مثل همیشه باید از روی کتاب درس رو می نوشتم که مچ دستم قوی بشه بتونم در اینده مرد قوی باشم
و ریاضی رو تمرین هاشو حل کنم که جمع و تفریقم قوی بشه تا بتونم خرج و دخل حقوقم رو حساب کنم
اخه از مامان اینا شنیدم خرج و دخل بابا میزون نیست فکر کنم بابا ریاضیش ضعیفه مگرنه دلیلی نداره بابا خرجش بیشتر از دخلش باشه
خب یه حساب ساده اس اگه مشقاشو خوب می نوشت الان خرج و دخلش هم با هم میخوند …
شب شده خوابم میاد تو چرت زدن صدای در انتظارمو تموم میکنه
پریدم جلوی پاش گفتم خسته نباشی بابایی چرا انقدر دیر امدی ؟ ب
ابا هم با لبخند میگه عزیزم کار داشتم و میره که دست و روشو بشور بیاید شام بخوره ،
همینجوریکه چشام بابا رو سیر نگاه میکنه یاد انشا فردا افتادم
نه پسر شجاع نه حنا در مزرعه هیچکدوم کل هفته گذشته رو تا اخر شب کار نمی کردن
و بعدش با لبخند بیان خونه آره بابا با اینکه نه معروفه نه هر روز بزن بزن نمیکنه ولی خیلی زحمت میکشه
تا دخل و خرجش میزون باشه کی میتونه مثل بابا انقدر قوی باشه که صبح زود بره تا اخرشب ؟
خب من خودم یه نصفه روز تو مدرسه که نشستم خسته میشم ، کی میتونه مثل بابا باشه ؟
قهرمان من پدرمه ،
تک هستش چون هیچکسی جاش رو نمی تونه بگیره ،
معروفه ترینه برای من چون از وقتی چشم باز کردم کسی رو بیشتر از پدرم نمیشناسم ،
قویترین هستش چون هرکاری که بابام میکنه من نمیتونم
و بابام میگه تو یه روزی مرد میشی مثل من
***************
موضوع انشاء:قهرمان شما کیست؟
قهرمان ها کسانی هستند که کارهای مهمی انجام می دهند و همه مردم به آنها افتخار می کنند . قهرمان ها انسان های بزرگی هستند . من دوست دارم در آینده یک قهرمان بشوم و به همین خاطر کارهای قهرمان ها را نگاه می کنم تا یاد بگیرم . چون همه کارهای قهرمان ها خوب است.
تلویزیون رسانه ملی است و به همین خاطر همیشه قهرمان ها را نشان می دهد.من هم با نگاه کردن تلویزیون قهرمانهای زندگی ام را پیدا می کنم . من وقتی تلویزیون نگاه می کنم متوجه می شوم که همه قهرمان ها انسانهای پولداری هستند که سوار ماشینهای گران قیمت می شوند و خانه هایشان همیشه در برجهای بالا شهر قرار دارد یا در ویلاهای بزرگ و قشنگ یا در عمارتهای قجری زندگی می کنند. قهرمان ها هر وقت بخواهند پول در اختیارشان هست . آنها مشکلات بزرگتری دارند که به خاطر همین مشکلات قهرمان می شوند . مثلا نمی توانند از میان خواستگارهای پولدار و خوبشان که هر روز به خواستگاریشان می آیند یک نفر را انتخاب کنند و به همین دلیل من نتیجه گرفتم که خواهر بزرگترم یک قهرمان نیست . چون خواستگارهایش پولدار و خوش تیپ نیستند . و یا حتی یک خواستگار ندارد که بخواهد خواهرم را به خارج ببرد . من به خواهرم گفتم تو قهرمان نیستی چون قهرمان ها هیچ کدام سرکار نمی روند و برای تهیه جهیزیه شان هم مشکلی ندارند.
من وقتی بیشتر فکر کردم متوجه شدم پدرم هم قهرمان نیست چرا که قهرمان تلویزیون وقتی ورشکسته می شود باز هم در یک باغ شیشه ای خیلی قشنگ زندگی می کند و همه چیز هم در اختیار دارد .ولی پدر من با این که ورشکسته هم نشده هیچ کدام از اینها را ندارد و در یک خانه اجاره ای کوچک زندگی می کند . من وقتی که دیدم حتی پدرهایی که یک مغازه کوچک الکتریکی دارند و قهرمان هستند خیلی راحت به پسرهایشان 10 میلیون تومان قرض می دهند متوجه شدم که پدرم یک قهرمان نیست چون که پدرم اگر 10 میلیون تومان داشت می توانست آن را برای رهن خانه بگذارد تا مجبور نشود بیشتر حقوقش را برای اجاره بدهد.
قهرمانها انسانهای بسیار مهمی هستند و به همین خاطر آنها را خیلی در تلویزیون نشان می دهند . البته من متوجه شدم که قهرمان ها هم مشکل مالی پیدا می کنند . ولی مشکل مالی آنها با مال ما فرق دارد . آنها وقتی مشکل مالی پیدا می کنند که برای قراردادی که انجام نداده اند مزد می خواهند و مشکل مالی آنها که مثل مال ما چند صدهزار تومان نیست .خیلی بیشتر است . آنها مشکل مالی چند صد میلیون تومانی پیدا می کنند . و چون مشکلشان اینقدر مهم است همه برای حل این مشکل تلاش می کنند . حتی به آنها اجازه می دهند که بیایند چند ساعت در تلویزیون صحبت کنند و مشکلشان را بگویند . این خیلی خوب است که این همه برای قهرمان ها ارزش قائلند . من به برادرم می گویم ببین تو هم اگر قهرمان بودی می توانستی بروی در تلویزیون و بگویی که کارخانه ای که برای آنها کار می کنی یک سال است که حقوق تو و بقیه کارگران را نمی دهند . البته برادرم به من توضیح داد که قهرمانهای تلویزیون قبل از اینکه کار بکنند پولش را می گیرند به خاطر همین هم قهرمان تلویزیون با این که کاری نکرده باید حقوق بگیرد ولی برادرم چون قهرمان نیست کارش را هم که انجام داده نمی تواند حقوقش بگیرد. تازه برادرم گفت که صحبت کردن در تلویزیون خیلی خرج دارد و چون قهرمان چندصد میلیون تومان میخواسته توانسته چهار ساعت صحبت کند ولی برادر من با پولی که طلبکار است چند ثانیه هم نمی تواند در تلویزیون صحبت کند . البته من می دانم که حتی اگر برادرم حقوق های عقب افتاده اش را هم می توانست بگیرد بازهم نمی توانست قهرمان باشد چون که قهرمان های داستان ها حتی وقتی که تازه ازدواج کرده اند و پدر و مادرشان هم مخالف ازدواج آنها بوده اند و کمکی هم به آنها نکرده اند تازه از کارشان هم بیکار می شوند باز هم می روند و یک آپارتمان خیلی شیک با همه وسایل اجاره می کنند .البته من خیلی دلم برای آنها می سوزد که مجبور می شوند خانه اجاره کنند چون یاد خودمان می افتم . ولی برادر من بعد از چند سال از ازدواج با اینکه سرکار می رود هنوز نتوانسته یک خانه اجاره کند و خانمش را به خانه خودش ببرد.
قهرمان ها حتی پس از مرگ هم قهرمان هستند و با انسانهای عادی فرق می کنند.آنها وقتی که می میرند و به برزخ می روند با اینکه به همسرشان خیانت کرده اند و با نیرنگ و دروغ اموالش را گرفتنه اند و بعد ولش کرده اند و با اموال همسرشان هم پولدار شده اند اما یک فرشته مهربان دارند که به کمکشان می آید تا مشکلاتشان را حل کند . فرشته ای که آنها دارند آنقدر خوب و مهربان است که فراموش می کند که اموال قهرمان داستان غصبی است و قهرمان داستان از اموال غصبی این همه کارهای خیر انجام داده و به همین خاطر هم همین کارهای خیر را که با اموال غصبی بوده به عنوان عمل خالص برای خدا قبول کرده و در مقابلش به آنها کمک می کند تا مشکل اموال غصبیشان را حل کنند . این خیلی خوب است که آن دنیا هم اینقدر به فکر حل کردن مشکلات قهرمان ها و آدم های پولدار مهربان هستند . البته آدم قهرمان هم خیلی در این کارها نقش دارد چرا که همیشه نق می زند و به فرشته مهربان سرکوفت می زند و خیلی طلبکارانه با او صحبت می کند . این خیلی مهم هست که فرشته های مهربان هم بفهمند که قهرمان ها با بقیه انسان ها فرق می کنند . آقای قهرمان حتی آنقدر قهرمان است که وقتی از خدا هم چیزی می خواهد خیلی راحت و خودمانی حرفش را می زند و آداب دعا کردن را انجام نمی دهد و خدا هم چون او قهرمان است خیلی زود دعایش را استجابت می کند و اجازه می دهد که بقیه روح او را ببینند . این خودش نشان می دهد که آقای قهرمان خیلی آدم مهمی است چون خدا حتی به ابرار و صالحان هم خیلی راحت چنین اجازه ای را نمی دهد و فوقش می توانند در خواب به رویت بقیه درآیند.البته اقای قهرمان هم گاهی وقت ها دچار عذاب می شود و یک کم سردش می شود که من به خاطر این خیلی نگرانم که نکند آقای قهرمان دچار سرماخوردگی شود چون در برزخ واکسن آنفولانزا وجود ندارد. من وقتی آقای قهرمان را دیدم فهمیدم که پدربزرگ خدابیامرزم هم قهرمان نبوده . چون نه فروشگاهی به نام من و بقیه نوه هایش کرده و نه برای پدرم و عمه ام کارخانه ای به ارث گذارده و حتی یک بار هم نشده که کسی روح او را ببیند.
من وقتی متوجه شدم که در خانواده مان هیچ کس قهرمان نیست خیلی ناراحت و افسرده شدم و به همین خاطر تصمیم گرفتم حتما در آینده یک قهرمان شوم . برای اینکار تصمیم گرفته ام که وقتی بزرگ شدم به تهران بروم و در شمال شهر تهران در یک عمارت یا برج قشنگ زندگی کنم . چرا که همه قهرمان ها تهرانی هستند و در شمال تهران زندگی می کنند . هم چنین تصمیم گرفته ام یک کارخانه بزرگ داشته باشم البته اگر کارخانه نشد هم حاضرم مدیر یک شرکت بزرگ دولتی شوم . من متوجه شده ام که برای قهرمان شدن باید موهایم را مدل فشن بزنم . اگر بتوانم موسیقی رپ هم بخوانم خیلی بهتر است . من برای قهرمان شدن باید همیشه لباسهای مد روز و خیلی شیک بپوشم و صورتم را صاف نگه دارم . اگر زیر ابرویم را هم بردارم بهتر است . البته این برای قهرمان های جوان است و وقتی پیر شدند باید حتما حاج آقا بشوند و تسبیج دستشان بگیرند تا قهرمان بمانند.
من مطمئنم اگر قهرمان شوم خانواده ام خیلی به من افتخار می کنند . چون آنها تاکنون یک قهرمان واقعی را ندیده اند و زندگی خانواده من و اطرافیان شان با زندگی قهرمان های توی تلویزیون خیلی فرق می کند
********************
قهرمان در فرهنگ ما معانی زیادی را همراه خودش یدک میکشد، اما این موضوع هم از آن دست موضوعاتی است که با گذشت زمان از لحاظ مفهوم ساختاری و حتی کلامی دچار تغییرات عدیدهای شده است. روزگاری در جوامع مختلف با توجه به تمام آیتمهای موجود قهرمانان بیشتر از میان نامآوران جنگی و انسانهای قدرتمند انتخاب میشدند. کمکم با پیشرفت جوامع و اضافه شدن تعاریفی مانند اخلاق و مدنیت آیتمها جدیدی به تعریف یک قهرمان اضافه شدند و در نهایت به امروز میرسیم با تعاریفی متعدد و نماهایی عجیب درباره شکل و شمایل این مفهوم. روزگاری شاید قهرمانها مجموعه آمال و آرزوهای یک انسان یا یک مجموعه از انسانها بودند. قهرمان میبایست مانند دانشمندان همان روزها در خیلی از زمینهها صاحب قدرت باشد تا بتواند قهرمان شود. بعدها ایرانیان صفات اخلاقی را به این قهرمان سنجاق کردند و از او شمایل یک پهلوان را ساختند که میتوانست چراغ راه خوبی برای انسان باشد. چراغ راهی که بتوان او را به عنوان در حقیقت یک اسطوره در جایگاه تقلید قرار داد. این تعریف توانست سالها، شاید تا همین آدمهای نسل من پایدار بماند و برای خودش ترکتازی کند تا اینکه میرسیم به دنیای شلوغ امروز. دنیایی که آدمهای عجیب و غریبی دارد. دنیایی که احتمالا نسل من و قبلترش در آن نشسته و خاموشی تک تک قهرمانهایش را به سوگ مینشیند و برایشان مرثیهسرایی میکند و غصه میخورد که چرا دیگر کسی نیست که جایگزین آنها بشود، اما…
در اینجا با یک امای بزرگ روبهروییم. امایی که شاید خیلی از ما به آن توجه نکرده باشیم و خوب دربارهاش نیندیشیدهایم. ما اقتضائات موجود نسل بعد از خودمان را فراموش کردهایم و حتی جایی رفتار آنها را به سبب اینکه توهین آمیز خواندهایم، محکوم کردهایم، اما این همان نکتهای است که باید به آن توجه میکردیم. انسان مدرن با توجه به ساختار اجتماعی و تکنولوژیکیای که در آن زندگی میکند، میتواند به جای یک قهرمان چند قهرمان داشته باشد. ماجرا این است که آدم مدرن دیگر با یک شخص و نصبالعین قرار دادن او نمیتواند رابطه برقرار کند. او با توجه به حجم عظیم اطلاعاتی که در کنار خودش دارد، دیگر به قهرمانی که درباره هر موضوعی یاریاش کند نیاز ندارد و بیشتر به دنبال قهرمان زودگذری میگردد که یا موضوعات مورد علاقهاش را تفسیر کند یا مانند خیلی روزهای قبل در یک زمینه خاص و عجیب باشد. در موارد زیادی هم دیده میشود که انسان مدرن به جای اسطورهسازی تنها به برداشت مقطعی از قهرمان اکتفا میکند تا زمانی که نیازش برطرف شود و قهرمان جدیدی در حوزهای دیگر بیابد.
این شاید از منظری اتفاقی خوب است برای انسان. انسانی که واقعا شبیه هیچ کس نیست و حالا امروز خودش هم نمیخواهد شبیه کسی باشد. او میخواهد خودش باشد و به جای زیر سقف کسی قرار گرفتن، خودش سقف دیگران باشد. گفتم این اتفاق خوبی است و تعریف جدیدی از قهرمان و اسطوره در ادبیات جدید ارائه میدهد، اما یک زنگ خطر هم دارد. زنگ خطری که به ما گوشزد میکند، انسان مدرن چقدر فراموشکار شده و خوبیها و بدیها را چقدر زود فراموش میکند. زنگ خطری که شاید در بسیاری از موارد سبب سطحی شدن میشود و خیلیهای به زعم رسیدن به ماجرای کلی یک موضوع بعد از چند کلیک ماجرا را رها میکنند و در سطح میمانند و… بله میشود هزار تا آیتم دیگر برای این زنگ خطر در کنار تمام خوبیهایش پشت هم قطار کرد. به نظر میرسد که انسان مدرن با تمام تفاسیری که گفته شد و سوای تمام تعاریف نو و کهنه باید تعریف دقیقتری برای این واژه بیابد تا به قول قدیمیها نه سیخ بسوزد و نه کباب.
نمیدانم شما جزو کدام دسته قرار میگیرید، اما شخصا جزو آدمهایی هستم که چند قهرمانی را میپسندم. اینکه آدم باید در هر زمینهای یک قهرمان و الگو داشته باشد، نکته مهمی است و البته مهمتر اینکه این قهرمانها تنها نمادهایی هستند برای ترغیب بیشتر برای رسیدن به هدف نهایی و نه اسطورههایی بتگونه که اشتباه در کارشان نیست. قهرمانهای امروز من آدمهایی از جنس خودم هستند که برای خودم بتشان نکردهام. آنها را انسانهایی متعالی میبینم. خاکستری. گاه سپید و حتی گاه سیاه. قهرمان امروز به نظر من میتواند این مدلی باشد. مثلا از طرفی یک قهرمان عاطفی همچون مادرم که همیشه به او تکیه دادهام و در خیلی موارد به او اقتدا میکنم و از طرفی دیگر مثلا فلان کارگردان یا مهندس بزرگ برای رسیدن به جایگاهی رفیعتر. به هر حال به نظرم این راهکار امروز جامعه ماست. اینکه قهرمانهای زیادی داشته باشیم و فراموش نکنیم که در بسیاری زمینهها خودمان میتوانیم قهرمانی باشیم برای دیگران. اتفاق شیرین و سختی که باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم. و نکته دیگر اینکه اگر زمانی قهرمانها سقف بودند، امروز به ستون تبدیل شدهاند. ستونهایی که برای استواری سقفهایی به مراتب بلندتر از گذشته نقش کلیدیتری را بازی میکنند.
چرا قهرمان میپروریم؟
قهرمان میتواند در یک فیلم، داستان، نمایش، بازی کامپیوتری و یا فردی یا چیزی از جامعه اطراف ما باشد. قهرمانان معمولا افرادی دوستداشتنی با خصایص انسانی و گاهی مافوق بشری هستند و ضدقهرمان فردی خبیث و خلافکار. فروید معتقد است ماموریت قهرمان داستان، شکستدادن ضدقهرمان و در واقع یک حرکت نمادین برای حلکردن عقده ادیپ است. بر اساس نظریه فروید، شخصیت شرور داستان، امیال غریزی خود را به آزادی ابراز و ارضا میکند و به این ترتیب احساس خوشایند آزادی و لذتبردن از گناه، بدون انجام آن، در بیننده و خواننده ایجاد میشود و درنهایت با شکستخوردن ضدقهرمان، همگی احساس آرامش میکنند. اتو رانک، روانکاو اتریشی و از شاگردان فروید که تحصیلات اصلیاش در زمینه هنر و انسانشناسی بود، نظریه «اسطوره تولد قهرمان» را در سال ۱۹۱۲ ارائه کرد. او با بررسی زندگی بزرگانی مانند حضرت عیسی(ع)، حضرت موسی(ع)، کوروش، اودیپ، تریستیان، هرکول و… به یک سری کلیشه برای آفرینش و خلق قهرمان رسید، به این ترتیب:
۱- پیشگویی تولد قهرمان ۲- تولد بهعنوان یک نجیبزاده یا منجی ۳- دشمنان شیطانصفت ۴- رهاشدن در کودکی ۵- بزرگ شدن توسط پدر و مادر غیرواقعی ۶- بازگشت به سرزمین پدری در بزرگسالی ۷- انتقام و مدعی اصالت شاهانه خود شدن. و جالب آنکه بعد از حدود صد سال تمام این کلیشهها بهدقت در خلق «هری پاتر» بهعنوان آخرین و یکی از بزرگترین قهرمانان حال حاضر جهان، صدق میکند. میتوان بحث را بهسمت علاقه فرهنگی ما به قهرمانان تنها و خسته کشاند و علاقه غربیها به قهرمانان گروهی. رستم، سهراب، قیصر و تختی در مقابل دلاوران میزگرد، سه تفنگدار، ارباب حلقهها (یاران حلقه)، هفت سامورایی و هفت دلاور. نسبت افرادی که در ایران بخش تکنفره بازیهای کامپیوتری را انجام میدهند، به تعداد کل بازیگرها و میزان علاقه ایرانیان به بازیهای اکشن اول شخص در مقابل بازیهای استراتژیک و بخشهای گروهی و آنلاین بازیها (صرف نظر از محدودیت امکانات) دلیل دیگری بر این مدعاست. علاقه ما به قهرمانپروری از افراد فوت شده و عدم توجه به همان افراد در زمان حیات نیز زبانزد خاص و عام است.
اما موضوع را میتوان کمی سادهتر نگاه کرد. قهرمان زندگی پدر و مادرها، فرزندان خردسال آنها هستند که قرار است در آینده فرد مفیدی برای جامعه شوند و مایه افتخار والدین. قهرمانان زندگی ما بسته به نوع علایق دکتر حسابی و انیشتین و یا بتمن و هری پاتر هستند. فرزندان و این افراد نامآور وظیفه دارند ضعفها و ناتوانیهای ما را در زندگی جبران کنند، آرزوهای برآورده نشده ما را برآورده کنند و ترسهای واقعی ما را به آرامشی هرچند تخیلی تبدیل کنند. ما گاهی قهرمانان گذشته را با حس نوستالژیک خاص فرهنگمان در هم میآمیزیم و در دل آرزوی بازگشت آنها را داریم.
چند میلیارد انسان عادی و تعداد اندکی قهرمان و ضدقهرمان و تاثیری که اندکاندک بر ناخودآگاه و خودآگاه ما میگذارند؛ جهان، زندگی و خاطرات ما همینها هستند. اینجاست که باید به احترام قهرمانسازانی مانند استیو جابز و جان لاسهتر که پیکسار را برای ما هدیه آوردند، کلاه از سر برداریم. فراموش نکنیم که هر یک از ما قهرمان و یا ضدقهرمان زندگی خود و اطرافیانمان هستیم و اگر همه سوپرمن یا ابوعلیسینا بودیم، زندگی دیگر مزهای نداشت.
قهرمان یا ضد قهرمان؟
جایی در نمایش گالیله برتولت برشت، بنیامین نامی از میان انبوه شاگردان گالیله پس از اینکه استادش برخلاف نوشتههای خود زیر فشار ارباب کلیسا و در دادگاه تفتیش عقاید ظاهرا گردبودن زمین و گردش آن به دور خورشید را انکار میکند تا جان سالم به در ببرد، به استادش میتوپد و میگوید: «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد یا قهرمانی مثل تو دارد!» او هم بیتامل در پاسخش میگوید: «بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد!»
این سخن تاملبرانگیز گالیله، نفس قهرمان و قهرمان پروری را زیر سوال میبرد و سخنی است البته پرمعنا در باب ساز و کار این دیدگاه. چرا مردم به قهرمانان متوسل میشوند؟ نگاهی به پیشینه جوامع و سیر تحول این مفهوم، نشان میدهد که از آغاز، تودههای مردم به خاطر کوتاهبودن دستشان از همه چیز و همچنین سازوکار انحصاری قدرت، چشم انتظار منجی یا قهرمانی بودهاند تا بلکه او بتواند زبان گویا و دست کنشگرشان باشد. قهرمانها در آغاز منش جنگاوری و زورمندی داشتهاند. یعنی کسی که توان جسمیاش و شهامتش از دیگران بیشتر بوده و به طبع میتوانسته خطر کند و کاری کارستان از پیش ببرد. مردمان نیز پس از درک او و گرد آمدن به دورش او را تشجیع میکرده و میستودهاند تا بتواند مجری خواستههای آنها باشد.
رفته رفته با پیشرفت جوامع و سیر تکاملی این مفهوم در آثار ادبی، قهرمان فقط به کسی گفته نمیشد که صرفا زور بازو دارد، بلکه چه بسا دارای چنین خصلتی هم نبود، ولی همچنان قهرمان دیگران تلقی میشد. در ادبیات و آثار داستانی این مفهوم بدل به شخصیت اصلی داستانها شد که جذابیت بیشتر و همزمان کنشمندی بیشتری از شخصیتهای فرعی و جانبی داستان دارد. این بود که مفهوم قهرمان هم توسعه پیدا کرد و گاه از عینیت به ذهنیت بدل شد: قهرمانانی که توانایی شگرفی دارند، ولی لزوما وجود خارجی ندارند و در حد مفهومی متعالی ظاهر میشوند. قهرمانان محبوب داستانها و رمانهای مهم از این دستهاند.
نکته قابل توجه در این میان، گسترش این مفهوم و این تلقی از رهگذر مطبوعات و رسانههای مدرن است. به این معنا که در رسانههای مدرن، قهرمانانی علم میشوند که فقط در یک زمینه توانایی یا برتری دارند و دیگران را شیفته خود میکنند. بازیگران سینما، ورزشکاران و برخی چهرههای سیاسی و فکری و علمی در این زمرهاند. همزمان با سیر تند وقایع و روند شتابناک جامعه، این قهرمانان هم خیلی زود فراموش میشوند و از یادها میروند. و باز قهرمانان دیگری جایشان را میگیرند.
در میان ضدقهرمانها، دون کیشوت، البته مفهومی فراتر از یک عصر و زمانه و جایگاهی ابدی دارد و دون کیشوتهای بسیاری در هر زمینه و به هزار جلوه در میان ما زندگی میکنند. من به شخصه برخی از خصلتهای قهرمانهای کلاسیک و تمام عیار را صرفا دوست دارم و از آنها میآموزم، ولی هرگز نتوانستهام برای خودم قهرمانی تمام عیار و همیشگی برگزینم. شاید نگاهم به ساز و کار قهرمانی و قهرمانپروری در این زمینه بیتاثیر نباشد، ولی دون کیشوت را هیچگاه از ذهنم نمیتوانم بیرون کنم. او ضدقهرمان جذاب و آموزندهای است. و این ضدقهرمان و کارهای به ظاهر مسخرهاش، بسیاری سخنها با ما دارد و در کنار پوزخندی که بر لبان هر کس میآورد، وجه تراژیک و گروتسک عمیقی نیز دارد. و آن وارونگی تمام ارزشهای یک جامعه است. آن هم زمانی که دون کیشوتی، باور دارد که قهرمان بزرگی است که باید همگان قهرمانش بدانند و تقدیسش کنند. این است که در روزگار غریبی به سر میبریم که هیچ چیز معنای خودش را ندارد، جای قهرمان و ضدقهرمان هم عوض شده و مفاهیم همواره مغشوش میشوند.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران
***********************
انشاء درباره الگو یا قهرمان زندگی شما کیست
چشم که به جهان می گشائیم پدر و مادر را در کنار خود می بینم، مادری که با جان و دل ما را در بالین خود رشد می دهد، صبوری می کند، از خودگذشتگی می کند، شب بیداری می کشد و یا پدری که همیشه قهرمان داستان های کودکانه ی ماست.
کوه می شود و می ایستد تا با خیالی راحت به او تکیه کنیم، حتی اگر تمام سنگینی وزن عالم به دوشش باشد باز برای تو همان کوه می ماند. پدری که با دست های زبر و زمختش که حاکی از رنج هایی است که کشیده، تو را در آغوش پر مهرش می فشارد.
مگر می شود از چنین افرادی الگو برداری نکرد؟! الگوی اولیه ی هر کسی پدر و مادر اوست. همان فرشته هایی که سخن گفتن، راه رفتن و یا مهر و محبت را از آنها می آموزی و زندگیت درست با سرمشقی که شروع کننده ی آن بوده اند را آغاز می کنی و تا پایان دفتر زندگیت، سطر به سطر آن را دیکته می کنی.
خوب یادم است روز اول مدرسه را که چگونه معلم با محبت و لبخند مهربانش مداد را در میان انگشتانم فشرد و نجواگونه گفت: دختر زیبایم، مداد یکی از بهترین همدم ها در زندگی برایت خواهد شد.
او تو را به سوی پیشرفت می کشاند. حرف های درونت را به روی کاغذ می برد تا اینگونه با بهترین جملات، همدردی کنی! کتاب را هرگز از خود جدا نکن که نه تنها هرگز تو را به قعر زمین نمی کشاند بلکه همیشه و در هر مرحله ایی از زندگی که باشی دستانت را می گیرد و تو را به اوج آسمان ها می رساند.
با هر کتابی که بخوانی ، راه برایت هموارتر می شود و تو به اهدافت نزدیک تر خواهی شد. بعد از آن روز الگویم بعد از پدر و مادر، همان قلم و کاغذی شد که همیشه پرمنفعت دست گیر دست سرگردانم بود. صفحه ی روزگارم که کمی بیشتر، پیش رفت الگوی بعدی زندگیم معلم نقاشی مدرسه ام بود. همان زنی که با مهارت و شوق و ذوق فراوان، خطوط را در کنار هم می کشید و انرژی شگفت انگیز خلق می کرد.
آنقدر با علاقه اینکار را انجام می داد که ناخوداگاه مجذوب این هنر زیبا شدم، خودم را که پیدا کردم، مداد رنگی در دستانم بود و چشمانم از شوق می خندید راهم را پیدا کرده بودم و برای رسیدن
به هدفم بیشتر از پیش، آموزگارم را الگو قرار می دادم تا روزی بتوانم آنقدر زیبا هنرنمایی کنم که هر کسی اثر خلق شده ی دستانم را دید، انگشت به دهان بماند و ناخوداگاه زیر لب آن را تحسین کند.
روزها می گذشت و از میان آنهایی که به عنوان الگو انتخاب کرده بودم تمام صفات نیکو را برچین می کردم و در گنجینه ی وجودی خود، تمام آنها را محفوظ کرده تا سر به زنگاه صندوقچه را بگشایم و از آنها استفاده کنم.
با همه ی این اوصاف آدم های زیادی در زندگی من آمدند و رفتند، گاهی خلاف علایق و افکار من برخورد می کردند و گاهی من را به وجد می آوردند که همچون آهنربا آن را به خود جذب می کردم! اما به نظر من نمی شود که همیشه ما همه ی صفات خوب و پسندیده را برگزینیم و پس تکلیف دیگر احساس ها چه می شود؟!
من حتی، عصبانیت و ایستادگی در مقابل ظلم را نیز از پدر و مادرم آموختم. اما همیشه این را به من گوشزد کرده اند که به نحو احسن از آنها استفاده کنم. به طور مثال، هرگز در مقابل ظلم، مظلوم واقع نشوم و هرگز اجازه ندهم کسی به ناحق، حق من را بخورد. اگر جایز بود حتی با عصبانیت و پرخاش هم که شده باید حق را گرفت،
همانطور که پیامبران الهی به آن دستور داده اند که هرگز نباید در مقابل ظلم، سر خم کرده و سکوت کرد همه ی این ها را گفتیم و الگوها و قهرمان های زندگی را بشمردیم اما در نهایت می گویم که دگر خدا و معصومان الهی را الگوی اصلی خود قرار دهیم.
بسیاری از کارها با اصول اخلاق و رفتار پیش خواهد رفت و یاد خدا و ناظر بودن خدا در تمام لحظات زندگی در این راه آنچنان قدرت و آرامش را در قلب هایمان سرازیر خواهد کرد که می توانیم با خیالی راحت و توکل به آن و با یاری از الگوهای مدنظر،
زندگی را در مسیری درست و راهی هموار ادامه دهیم و از زندگی در کنار گذراندن روزهای سخت و آسان لذت ببریم، به گونه ایی که به خط آخر دفتر زندگی خود رسیدیم، پشیمانی و حسرت مانع ادامه ی راهمان نشود و بلکه با امید و لبی خندان با خود بگوئیم، نقطه سر خط و دوباره ادامه زندگی…
******************